کد مطلب:106655 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:210

نامه 031-به حضرت مجتبی











[صفحه 1]

از جمله وصیتهای علی (ع) كه به (فرزندش) حسن بن علی (ع) پس از بازگشت از صفین در محل حاضرین نوشت. می گویم: جعفر بن بابویه- رحمه الله- روایت كرده است، كه این وصیت را به پسرش محمد بن حنفیه- رضی الله عنه- نوشت، و آن از شیواترین و رساترین سخن و بیش از هر كلامی بر دقایق و لطایف حكمت عملی مشتمل است و كاملترین عبارتی است كه به راه خدا دعوت می كند، و حاضرین نام محلی در شام است، در این بخش است: بخش اول گفتار امام (ع) رهینه: گروگان، رمیه: هدف، تاء برای نقل اسم از وصفیت به اسم صرف است. حلیف: هم قسم، نصب: چیزی كه به جایی نصب شود (نشانه). از پدری در آستانه مرگ، به ناهمواری زمان معترف، پشت كرده به عمر، تسلیم روزگار، بدبین به دنیا، ساكن خانه های مردگان و آن كه فردا از آن خانه ها كوچ می كنند، به فرزندش كه آرزومند چیزی است كه نمی رسد، رونده ی راه نابودشدگان، هدف بیماریها و گروگان روزگار و محل آماج مصیبتها و غمها و بنده ی دنیا و سوداگر غرور و بدهكار نابودیها، گرفتار مرگ و هم قسم رنجها و همدم غمها و نشان (تیر) آفتها و زمین خورده ی خواهشهای نفسانی و جانشینان مردگان. در این بخش كه به منزله ی عنوان وصیت است، آن بز

رگوار برای خود، هفت ویژگی و برای فرزندش چهارده تا در زمینه ی دل نبستن به دنیا بیان فرموده و ویژگیهای فرزندش را دو چندان آورده است، زیرا هدف، وصیت و نصیحت اوست: اول: من الفان، این لفظ به صورت مجاز از باب تسمیه شی ء به اسم نتیجه آن، به كار رفته است اسم منقوص الفانی را به جهت رعایت قرینه كلمه دوم للزمان با حذف یای الفان وقف كرده است. و این عمل جایز است. دوم: المقر للزمان: یعنی بر اثر زور و جبر، اقرار به ناتوانی خود در دست دگرگونیهای آن دارد، گویی، روزگار را دشمنی پرقدرت فرض كرده است كه هماوردان به قدرت او اعتراف می كنند. سوم: المدبرالعمر از آن جهت كه عمر آن بزرگوار قریب به شصت سال بود. چهارم: المستسلم للدهر كه این عبارت شیواتر از المقر للزمان است. پنجم: الذام للدنیا چه پیوسته آن حضرت از دنیا بیزار بوده و با بیان زشتیهایش از آن دوری می جسته است. ششم: الساكن مساكن الموتی معنی این عبارت ترغیب به دوری از اعتماد و دلبستگی به دنیا و ماندن در آنست به وسیله ی یادآوری این مطلب كه دنیا منزل مردگان است. زیرا هر كس در محل سكونت اموات قرار دارد، دچار سرنوشت آنان خواهد شد، و در جهت ایجاد نفرت (از دنیا) نظیر آیه مباركه و سكنت

م فی مساكن الذین ظلموا انفسهم است. هفتم: الظاعن عنها غدا این عبارت یادآور جدایی و غدا كنایه از زمان جدایی و لفظ الظاعن استعاره برای همان جدایی است. اما درباره ی فرزند: اول: المومل ما لا یدرك، در این جمله به دوری جستن از طول آرزو امر شده، زیرا آن باعث فراموش كردن آخرت است، و دلیل دوری ساختن از دنیا و آرزو داشتن چیزی است كه به او نمی رسد. بدیهی است كه انسان تا وقتی كه در این دنیاست، به خواسته های خود آرزومند است، همان طوری كه پیامبر (ص) فرموده است: فرزند آدم پیر می شود ولی دو خصلت در او شدت می یابد: آزمندی و آرزو داشتن، و بی تردید عمر به سر می آید بی آنكه اینها برآورده شوند. دوم: السالك سبیل من قد هلك، راه كسانی كه هلاك شده اند همان مسافرت از دنیاست به سمت آخرت و طی منازل عمر. و این كه راه را به كسانی كه هلاك شده اند، نسبت داده است برای یادآوری مرگ است. سوم: غرض الاسقام از آن رو لفظ الغرض را استعاره برای فرزندش آورده كه او به منزله ی نشانه ای مورد اصابت تیرهای بیماریهاست. چهارم: رهینه الایام لفظ الرهینه را استعاره برای فرزند خود آورده است به اعتبار این كه وجود او وابسته به اوقات و داخل در حكم آن است چنانكه گروگ

ان در اختیار گرودار است. پنجم: و رمیه المصائب این عبارت نیز مثل عبارت غرض الاسقام (استعاره است برای این كه او هدف تیرهای شداید است.) ششم: و عبد الدنیا لفظ عبد مستعار است، زیرا كه طالب دنیا در حقیقت مطیع دنیا و كارگزار اوست، همچنان كه بنده، فرمانبردار و كارگر مولای خویش است. هفتم: و تاجر الغرور یعنی تجارت او برای دنیا، فریب و غفلت از كسب و كار حقیقی و جاودانه است. و كلمه ی تاجر استعاره از انسان است، به دلیل صرف مال و فعالیت خود در راه شر دنیا به گمان اینكه آنها همه خواستهای مفیدند. هشتم: و غریم المنایا لفظ غریم كنایه از انسان است به اعتبار اینكه هر فرد بشر همچون مسافری است و اجل در پی او بمانند طلبكاری در پی بدهكار خود است. نهم: لفظ اسیر را استعاره آورده است به لحاظ تسلیم بودن او به مرگ و خلاصی نداشتن از آن. دهم: و حلیف الهموم: همدم غمهاست. یازدهم: و قرین الاحزان، الفاظ حلیف و قرین را استعاره آورده است به اعتبار انفكاك ناپذیری او از غم و اندوهها همان طوری كه دو هم پیمان از یكدیگر جدا نمی شوند. دوازدهم: و نصب الافات، مثل و رمیه المصائب، است. یعنی در معرض آفتهاست. سیزدهم: و صریع الشهوات، كلمه صریع استعاره آورده

شده است به جهت مغلوب و مقهور بودن او در دست هوای نفس همچون قتیل به معنای مقتول. چهاردهم: و خلیفه الاموات، در این عبارت با یادآوری مرگ ایجاد نفرت از دنیا می فرماید، زیرا كه جانشین مردگان در معرض پیوستن به آنهاست، نظیر سخن بعضی از حكما كه گفته اند: براستی كه مابین او و آدم جز پدری مرده وجود ندارد، نسبت اصولی با مرگ دارد.

[صفحه 5]

جمح الفرس: وقتی كه اسب بر صاحبش غلبه كند و او قادر بر رام كردنش نباشد. یزغنی: باز می دارد مرا. محض: خالص، افضی: پایان یافت. شوب: آمیختگی و درهم شدن. اما بعد، در آنچه از پشت كردن دنیا از من، و سركشی روزگار بر من، و روآوردن آخرت به من، آشكار شد مرا از یاد جز خودم و اهمت دادن بدانچه در پشت سر من است باز می دارد، ولی چون غم خودم نه غم دیگران به خودم منحصر شد، پس اندیشه ام با من همسو شد و مرا از آرزو و خواهش نفسم بازداشت و حقیقت كار مرا بر من آشكار ساخته، و مرا به كوششی كه بازیچه نیست و راستیی كه آمیخته به دروغ نیست واداشت. (با این همه) تو را پاره ای از تن خود یافتم، بلكه تمام وجود خود احساس كردم، بطوری كه اگر مصیبتی به تو روآورد مثل این است كه به من رو آورده است، و اگر مرگ گریبان تو را بگیرد گویا گریبان مرا گرفته است، و من غم كار تو را همچون غم كار خود می خورم. پس این نامه را برای تو نوشتم در حالی كه بدان پشت گرمم. چه من زنده بمانم و چه بمیرم- (اگر به آن عمل نمایی خاطرم آسوده است). امام (ع) بین كلمات: اقبال و ادبار، آخره و دنیا، صنعت تقابل به كار برده است. ما قبلا به معنای پشت كردن به دنیا و روآ

وردن به آخرت در شرح عبارت: الا و ان الدنیا قد ادبرت اشاره كردیم. لفظ جموح را استعاره برای روزگار آورده است، به لحاظ ناتوانی شخص از غلبه اش بر دگرگونیها و تغییرات آن، كه چون اسب سركش از اختیارش بیرون است. مای اولی به معنی الذی و احتمال دارد مای مصدری باشد، بنابر معنای اول من برای تبیین، و بنابر معنای دوم من برای ابتدای غایت خواهد بود. مای دوم به معنی الذی و در محل رفع است، چون مبتداست و فیما تبینت خبر ما، و مستظهرا حال می باشد. محور جدایی- بر طبق آنچه حضرت بیان می كند- این است كه امام (ع) در معرض جدایی از فرزندش می باشد و آن لحظات، هنگام توجه به حال خود و حال اوست تا او را به منزله ی خود فرض كند، و نیز حضرت (می خواهد به فرزندش بفهماند) كه به وضع او بسیار اهمیت می دهد تا بدین وسیله او برای پذیرش وصیت آن حضرت آماده تر شود. تا اینجا به منزله ی آماده سازی و مقدمه ی وصیت است. سپس آن حضرت با بیان مطالبی كه ذكر شد، نزدیك شدن رحلت خود را به سوی خدا، به او اعلام داشته است و اینكه همین امر،- نزدیكی رحلت به سوی خدا- او را از توجه به ماسوای او و از مصالح مربوط به مصلحت مخلوق و نظام هستی بازداشته است. زیرا آن هنگام، هنگامه

ی سختی است برای انسان و آنچه در آن وقت برایش اهمیت دارد همان آراستگی به فضایل و آمادگی برای دیدار با خداست و آن غیر از زمان جوانی و اوایل عمر است كه برای اصلاح حال دیگران و پرداختن به كارهای عادی مجال دارد. جز این كه برای امام، وقتی كه هنگامه ی رحلت پدید آمد و معلوم شد كه در آن حال باید تنها به خود بپردازد و اندیشه اش نیز آن را تایید كرد كه بدانچه سزاوار است و برایش اهمیت دارد توجه كند و از آنچه دلخواه اوست چشم بپوشد- زیرا بهترین و درست ترین اندیشه ها از نظر امام، آن اندیشه ای است كه اهمیت بیشتری به این امر دهد و حقیقت كار و آنچه را كه شایسته است برملا سازد و سرانجام او را به تلاش و صداقتی دور از بازیچه و دروغ برساند- امام علیه السلام، فرزندش را پاره ی تن خود تعریف كرده است كه كنایه از زیادی پیوند با آن حضرت و نزدیكی و محبت به اوست، چنانكه شاعر گوید: براستی كه فرزندانمان پاره های جگر ما هستند كه بر روی زمین راه می روند. بلكه او فرزندش را، تمام وجود خود یعنی عبارت از مجموع هستی خود دیده است، زیرا كه او خلیفه و جانشین وی و وارث دانش و فضایل اوست. دلیل بر قرب زیاد وی و این كه او به منزله ی جان وی است یادآوری د

و نتیجه است كه در عبارت از حتی تا اتانی وجود دارد. وجه تشبیه میان مصیبتی كه به فرزندش می رسد و آن مصیبتی كه به صورت غیر مستقیم به خود آن حضرت می رسد، نهایت تاثر و دردناكی او به سبب آن مصیبت می باشد. این احساس هر چند برای آن بزرگوار، مانند هر پدری نسبت به فرزندش، امری طبیعی بوده است، لكن از چیزهایی است كه انسان در پایان عمر و در آن هنگام كه از قطع رابطه اش با دنیا آگاه می شود باید به آن توجه كامل داشته باشد زیرا انسان بطور طبیعی بقای نام نیك را دوست دارد و بر دوام خیر و آثار نیك حریص است، از این رو خود را تنها در اندیشه ی خویشتن منحصر می كند و به درستی نظرش در پند و نصیحت، ملزم ساخته است. كلمه محض را به حالت رفع بنا به فاعلیت و به صورت نصب بنابر حذف حرف جر (منصوب به نزع خافض) خوانده اند بنابراین، تقدیر عبارت: عن محض امری است. سپس توجه داده است كه از لوازم وجدانی اوست آنچه را كه مورد توجه و اهمیت است به فرزندش توجه دهد و اهمیتش را گوشزد كند، بدان جهت این وصیت را نوشته است كه پشتوانه و سندی باشد تا در هر حال، چه او بماند و یا بمیرد سرمشق عمل او باشد. زیرا این وصیت مشتمل است بر سخنان دلاویز، آداب زندگی، اخلاق شا

یسته و رهنمودهای خط مشی در راه خدا، آنچه را كه خود به پیروی و تقلید از پیامبر (ص) در طول عمر برای خویشتن پسندیده است عنایت و علاقه ی به فرزند ایجاب می كند كه او را نیز به انجام این كارها رهنمون شود. و توفیق عمل مربوط به خداست.

[صفحه 9]

پس ای پسرك من تو را به پرهیزگاری و ترس از خدا و پیوسته امر و فرمان او را بردن، و آباد ساختن خانه ی دل خود با یاد خدا، و چنگ زدن به ریسمان او، سفارش می كنم، و كدام وسیله اطمینان بخش تر و استوارتر از رشته ی بین تو و خداست، اگر تو آن را دستاویز قرار دهی؟! این همان هنگامی است كه شروع كرده است تا آنچه را می خواهد وصیت كند. این بخش از وصیت مشتمل بر چند مطلب است: اول: تقوای الهی، كه قبلا حقیقت تقوی را دانستی و ممكن است در اینجا مقصود از تقوی، ترس از خدا باشد. دوم: سر به فرمان او نهادن كه خود لازمه ی تقوا داشتن است. سوم: خانه ی دل را با یاد خدا آباد ساختن. لفظ العماره استعاره برای كامل ساختن قلب با یاد خدا و ذكر فراوان اوست، زیرا كه ذكر خدا روح عبادات و كمال نفس است، همان طور كه آبادی منزل، كمال آن است و كمال نفس در ضمن ذكر مداوم است، به دلیل آیه ی مباركه ی: و اذكرو الله كثیرا لعلكم تفلحون. چهارم: چنگ زدن به ریسمان او. لفظ الحبل را استعاره آورده است برای آنچه از امور دین كه به آن دست می یابد. و چنگ زدن به آن مانند ریسمانی وسیله ی نجات او می گردد. مقصود از چنگ زدن، نگهداری خود از عذاب خدا به وسیله ی تمسك

به اوست. سپس از وسیله ای كه مطمئنم تر از آن باشد، به طریق استفهام انكاری، جویا شده است و اطمینان بخشی آن را در حدی شگفت آور دانسته است. و این مطلب در معنای ملازمت امر خدا مندرج است به دلیل آیه ی مباركه و اعتصموا بحبل الله جمیعا.

[صفحه 9]

المغرات: میخها المثنوی: جای ماندن و اقامت. دلت را به موعظه زنده دار و با پارسایی بمیران و بوسیله ی یقین نیرومند ساز و به نور حكمت روشن كن و با یاد مرگ ذلیل و خاشع گردان و به اعتراف بر نابودی و فنا وادار ساز، و به بدیهای دنیا بینایش گردان، و از حمله ی روزگار و گردش ناهنجار شبانه روز بترسان، و با شرح احوال گذشتگان آشنا كن، و آنچه را كه بر سر آنها آمده است یادآور باش و در دیار آثار ایشان گردش كن، پس ببین آنان چه كرده اند، و از چه چیزها دست شسته اند، و كجا فرود آمده و منزل گرفته اند، در نتیجه خواهی دید كه ایشان از دوستان جدا و در سرای غربت جایگزین شده اند و و گویا طولی نخواهد كشید كه تو نیز یكی از آنان خواهی شد، بنابراین، جایگاه خود را با اعمال شایسته بیارای و سرای آخرت خود را به دنیایت مفروش، و درباره ی آنچه آگاهی نداری سخن مگو، و در چیزی كه به تو مربوط نیست گفتگو نكن، و از راهی كه می ترسی گمراه شوی مرو، زیرا خودداری به هنگام سرگردانی از گمراهی، بهتر از انجام كارهای ترسناك است، و امر به معروف كن تا در جرگه آن باشی و با دست و زبان نهی از منكر نما، و با تلاش و كوشش از بدكاران فاصله بگیر، و آن طور كه

شایسته است در راه خدا جهاد كن، و در راه خدا از سرزنش ملامتگران باكی نداشته باش، و برای حق هر جا كه باشد سختیها را تحمل كن، در احكام دین بصیر و آگاه باش، و خود را بردبارانه بر ناملایمات عادت ده، نیكو صفتی است شكیبایی در راه حق، و در همه ی كارها خود را به خدا واگذار، زیرا در آن صورت به پناهگاهی پناه برده ای كه نگهبان تو نگهداری تواناست و در درخواست خود، تنها از پروردگار مسالت نما، زیرا بخشش و یا محروم ساختن به دست اوست، و از خداوند بسیار طلب خیر و نیكی كن، وصیت مرا خوب درك كن، و از آن روی مگردان، زیرا نیكوترین سخن گفتاری است كه سود دهد، و بدان كه دانش بی فایده را خیری نیست، و از علمی كه شایسته ی آموختن نیست فایده و منفعتی عاید نمی شود. پنجم: دستور داده است كه قلب خود را با موعظه زنده بدارد، صفت احیاء را برای قلب عاریه آورده است به اعتبار كامل ساختن وی خود را به وسیله ی علم و عبرتی كه از موعظه به دست می آید چنان كه انسان به وسیله ی حیات به كمال می رسد. ششم: این سخن حضرت: فامته بالزهاده و آنچه را كه او می میراند همان نفس اماره است كه میراندن نفس عبارت از درهم شكستن و بازداشتن آن از خواهشهایی است كه مخالف با عقل

می باشد، و آن از طریق ترك دنیا و نیز مطیع ساختن نفس از این طریق به دست می آید. و احتمال دارد كه نفس عاقله مورد نظر باشد، و میراندن نفس، همان بریدن از هوای نفس است. هفتم: ان یقویه بالیقین: یعنی دل را از ناتوانی جهل بیرون كند تا بتواند به سوی افق علیین و جایگاه نیكان حركت كند، و چون مرحله ی یقین مرتبه ی قوی و نیرومند علم می باشد، مناسب بوده است كه آن را وسیله ی تقویت قلب قرار دهد. هشتم: به وسیله ی حكمت دل را نورانی سازد. امام (ع) در این عبارت كلمه ی (تنویر را استعاره از حكمت آوره است.) (یعنی به گونه ی تشبیه استعاری حكمت را به نور تشبیه كرده است، زیرا حكمت در تاریكیهای جهل همچون كسی كه مشعلی در دست دارد، وسیله ی هدایت دل به راه خداست. قبلا با معنای حكمت و انواع آن آشنا شدیم. نهم: با یاد مرگ دل را شكسته و خاشع گردان، به این ترتیب كه زیاد به یاد مرگ بودن، باعث ترس می شود و دل را از چموشی در میدان خواستها باز می دارد، و آن را از اوج خودخواهی و لغزش خودپسندی و جانبداری از خشم، به خواری و ذلت می كشاند. دهم: او را وادار به اعتراف بر نابودی و مرگ سازد، یعنی قلب را وادار به قبول حتمیت مرگ، یاد مرگ را ادامه دهد تا یقین

به مردن در دل جایگزین شود. یازدهم: چشم دل را به گرفتاریهای دنیا بصیر و بینا گرداند: یعنی دل را وادار كند تا با چشم بصیرت و عبرت به مصیبتها و آفتهای دنیا بنگرد. دوازدهم: آن را از جمله ی روزگار و دگرگونی ساده ی شبانه روز بترساند، كلمه ی صولت عاریه آورده شده به لحاظ شباهت روزگار به درنده، در صید جانداران، و نیز در آزار رساندن به دیگران. سیزدهم: شرح حال گذشتگان را بر قلب خود عرضه بدارد و آنچه بر سر آنها آمده است متذكر شود تا ببیند آنان چه كرده اند و از چه آثار بزرگ و قدرت گسترده ای دست شسته اند، تا بدان وسیله عبرتی و حالت مقایسه ای از خودش با آنها حاصل گردد و در نتیجه نزدیكی پیوستن خود به ایشان و یكی از آنها شدن را یقین كند، جهت شباهت حال خود را با فردی از آنان درك كند. و این آیه ی مباركه نیز بدان اشاره دارد: اولم یسیروا فی الارض فینظروا تا آخر آیه چهاردهم: محل اقامت خود را بیاراید، یعنی سرای آخرت را با انجام كارهای شایسته بیاراید و آخرت و آنچه را كه از خیرات جاویدان در آن وعده داده اند، به لذتهای خیالی ناپایدار نفروشد. لفظ فروش استعاره است. پانزدهم: درباره ی آنچه آگاهی ندارد سخن نگوید. زیرا لازمه ی سخن گفتن بدو

ن آگاهی، صفات ناپسند دروغ و جهالت است، و باعث نكوهش انسان می شود. این گفتار نظیر سخن پیامبر (ص) است به بعضی از اصحابش كه فرمود: چگونه خواهی بود، آنگاه كه در میان جمعی از مردم فرومایه بمانی كه وفا و امانت از بین آنها رفته باشد و این چنین بگردند- انگشتانش را داخل هم كرد- راوی می گوید: عرض كردم: یا رسول الله! شما وظیفه ی مرا تعیین كنید. فرمود: آنچه را خوب می دانی انجام بده و آنچه را آگاه نیستی نپذیر، و مبادا از حد خود تجاوز كنی. و همچنین، این عبارت كه فرمود: و سخنی را كه موظف به گفتن آن نیستی، نظیر این گفته ی پیامبر (ص) است: از محسنات اسلام هر شخص، خودداری ان از سخنی است كه به او مربوط نیست. شانزدهم: از حركت در راهی كه ترس از گمراهی دارد، خودداری كند، مقصود توقف در برابر كارهای شبهه ناك و شتاب نداشتن در حركت از طریقی است كه انجامیدن آن به حق مورد تردید است، زیرا ایستادن و دقت كردن او برای جستجوی حقیقت تا اینكه راه برایش روشن شود بهتر است از بیراهه رفتن و ارتكاب عملی كه خطر گمراهی در آن باشد. هفدهم: با رفتار و گفتار خود امر به معروف و نهی از منكر كند، و از زشتكار تا حد امكان فاصله گیرد، و این كار از جمله واجبات ك

فایی است، و گردش نظام جهان بر محور امر به معروف و نهی از منكر است. از این رو قرآن كریم و سنت پیامبر (ص) پر از دستور به امر و نهی است، و با این عبارت مقام او را تا آنجا بالا برده است كه می فرماید: تا در زمره ی امر و نهی كنندگان باشی زیرا آنان از اولیای شایسته ی خدایند كه دل هوای در زمره ی ایشان بودن را دارد. هیجدهم: در راه خدا، با دشمنان دین خدا آن طور كه شایسته است، اقدام به جهاد كند. اضافه ی كلمه حق به جهاده از باب اضافه ی صفت به موصوف از لحاظ اهمیت بیشتر صفت است. نوزدهم: مبادا خود را در راه خدا مستحق ملامت گرداند. كنایه از منع او از كوتاهی در اطاعت خداست. زیرا از لوازم كوتاهی در طاعت، استحقاق ملامت ملامتگران است. بیستم: به خاطر رسیدن به حق در هر كجا كه باشد، سختیها را تحمل كند، كلمه ی خوض استعاره از مواجهه با سختیها و ورود در آن به خاطر رسیدن به حق است. بیست و یكم: بصیرت و بینش در دین داشته باشد و احكام شرعی و مقدمات آنها را بیاموزد. یبست و دوم: خود را در مقابل ناملایمات به صبر و استقامت عادت دهد. و قبلا معلوم شد كه تحمل ناملایمات فضیلتی است كه در سایه ی شجاعت به دست می آید و از جمله صفات پسندیده است. بیست

و سوم: خود را در تمام كارها به خدا واگذارد، این دستوری است كه در هر كاری- چه كار دلخواه و یا كار خطرناك- توكل و توجه به خدا كند، حقیقت توكل و آنچه لازمه ی آن بود قبلا توضیح داده شد، حضرت تا آنجا ارزش توكل را بالا برده كه فرموده است: زیرا تو خود را در پناهگانی امن و سدی ارزشمند قرار می دهی، و كلمه كهف را استعاره از خدای تعالی آورده است به این لحاظ كه هر كس بر او توكل كند، خدا او را كفایت می كند و از آنچه می ترسد او را ایمن می دارد، همچون غاری كه پناهنده ی خود را حفظ می كند. بیست و چهارم: در دعا و درخواست خود تنها پروردگارش را منظور كند. زیرا خلوص از جمله شرایط اجابت است. مرتبه ی اخلاص را با این گفتار بالا برده است: زیرا دادن و ندادن، بخشش و حرمان در دست اوست، تا توجه به خدا را شدت بخشد و از غیر خدا بازدارد. حرف ف در هر سه مورد: فنعم فانك و فان بیده، جواب سه فعل امر می باشد. بیست و پنجم: از خداوند بسیار درخواست خیر كند. یعنی از خداوند بخواهد تا در آنچه انجام می دهد و نمی دهد، خیر پیش آورد. بیست و ششم: وصیت او را درك كند و از آن غفلت نكند. عبارت الذهاب صفحا، كنایه از روی گرداندن و عمل نكردن به آن است. كلمه صفحا

را بنابراین كه حال است، منصوب آورده است: یعنی نباید به این وصیت بی اعتنا باشی! امام (ع) برای قانع كردن فرزندش و پایبندی او به این وصیت این جمله را افزود: همانا بهترین سخن آن است كه مفید باشد منظور این است كه وصیت من مفید است و هر چه مفید و سودمند باشد بهترین سخن است، بنابراین وصیت من بهترین سخن است. سپس آن حضرت با این سخنان خود: و اعلم... تعلمه به وی هشدار داده است كه پاره ای از علوم بی فایده هستند، پس نباید میل به دانستن آنها كند، زیرا او را از سیر و سلوك در راه خدا و علمی كه می تواند او را به خدا برساند، باز می دارد. البته مقصود از این علوم همانهایی هستند كه شرع مقدس از آموختن آنها نهی فرموده است مانند جادو و پیشگویی و ستاره شناسی و افسونگری و امثال اینها كه به هدفهای عالی حقیقت نمی انجامد. گویا چنین فرموده است: بدان كه هر علمی كه شایستگی آن را ندارد تا بیاموزی: یعنی در شرع مقدس نه به صورت وجوب و نه استحباب آموختن آن به ثبوت نرسیده است، پس آن علم در طریق آخرت بی فایده است، در نتیجه خیری در آن نیست، زیرا خیر واقعی آن منفعتی است كه در نزد خدا جاویدان است، و آنچه منفعت جاودانه ندارد، خیر نیست، و بدان جهت پیام

بر (ص) از چنان علمی به خدا پناه برده و گفته است: بار خدایا پناه می برم به تو از علمی كه منفعت ندارد. پس این نتیجه به دست می آید، هر علمی كه شایستگی آموختن را ندارد، بی خیر و بدون فایده است. توفیق از آن خداست.

[صفحه 17]

وهن: ناتوانی، سستی. مبادره: سرعت و پیشی گرفتن بر دیگری. افضی: پپوست. بغیه: مطلوب، مورد رغبت. ای پسرك من، چون من خود را سالخورده یافتم، و دیدم سستی و ناتوانی ام رو به فزونی است از این رو به نوشتن این وصیتها برای تو شتاب كردم، و فضایلی را از آن جمله ایراد نمودم تا مبادا پیش از آن كه آنچه را در دل دارم به تو بازگو كنم مرگ گریبان مرا بگیرد، و یا همان طور كه در تنم كاستی می بینم در اندیشه ام نقصی پدید آید و یا بعضی از خواهشهای نفس تو و یا فتنه های دنیا نسبت به تو بر من سبقت گیرد، پس همچون شتر سركش شوی، زیرا دل شخص جوان همانند زمین خالی است، هر تخمی كه در آن بیفشانند می رویاند. پس به آگاهانیدن تو اقدام كردم، پیش از این كه دلت سخت و عقلت سرگرم كاری شود تا با نهایت اندیشه ی خود، با امور برخورد كنی، در چیزهایی كه آزمایش دیگران تو را از آزمودن بی نیاز ساخته است تا از رنج آزمایش بركنار و از كار آزمون معاف باشی، پس از ادب به آنچه ما رسیدیم به تو رسید، بسا نكته كه برای ما تاریك بود اما بر تو روشن شد. در این بخش چند مقصد است: مقصد اول: آن بزرگوار به برخی از انگیزه هایی كه او را بر این وصیت واداشته، اشاره

فرموده است: رسیدن آن حضرت به سن بالا و احساس افزایش سستی و ضعف، زیرا كه عمر شریفش از شصت تجاوز كرده بود، و لازمه ی این حد از عمر، ترس از وقوع یكی از خصوصیات مورد ذكر است، بنابراین اقدام به وصیت فرمود و به سفارش لازم بر او شتافت. كلمه ی خصالا مفعول به است. حضرت، سه مورد از آن خصلتها را برشمرده است: اول: مبادا مرگ پیش از آنكه وی آنچه در دل دارد از پند و حكمت بازگو كند، گریبان او را بگیرد. دوم: مبادا در اندیشه اش كاستی پدید آید، زیرا موقع بالا رفتن عمر قوای نفسانی به علت ضعف ارواحی كه حامل این قواست- كاهش می یابد، در نتیجه از فعالیت عقل و كسب نظرات صحیح كاسته می شود. سوم: (ترس آن حضرت از این بود كه مبادا) خواهشهای نفسانی بر سفارشهای او سبقت گیرند، زیرا فرزند اگر در عنفوان جوانی تربیت نگردد و قوای نفسانی اش در جهت پیروی از عقل و همگامی با او ساخته نشود این آمادگی را خواهد داشت كه قوای حیوانی اش او را به طرف خواستهای خود متمایل سازد، و به سمت به كار بردن قوای نفسش در راه هوا و هوس كشیده شود، در نتیجه فریب می خورد از راه حقیقت و آنچه شایسته ی اوست بازماند. در این صورت همچون شتر سركشی، رام نشدنی می گردد. وجه تشبیه

این است كه واداشتن و جذب او به سمت حق و حقیقت دشوار می گردد، چنانكه راهبری شتر سركش و رام ساختن آن در جهت استفاده و بهره برداری دشوار است. سپس فرزند را بر ضرورت گرایش به ادب و افشاندن بذر ادب در دل وی به وسیله قیاس مضمری توجه داده است كه صغرای آن عبارت و انما قلب الحدث تا جمله ی، قبلته، می باشد. و به وجه شبه با این گفته ی خود اشاره كرده است: و آنچه در دل زمین بیفشانند، می پذیرد. توضیح مطلب از این قرار است كه چون قلب نوجوان خالی از هر نوع نقش عقیدتی و غیر عقیدتی است و با این تربیت آماده ی پذیرش هر نوع نقشی از نیك و بد است كه در آن ترسیم كنند، آن را تشبیه فرموده به زمینی خالی از گیاه و زراعت كه پذیرای هر نوع بذری است كه در آن بیفشانند. به این ترتیب كبرای قیاس چنین می شود: هر دلی كه آن طور باشد، باید قبل از هر چیز بذر ادب بر آن افشاند و نهال حكمت را در آن غرس كرد. از این رو پیش از این كه دل وی برای پیروی حق قساوت بگیرد و به امور باطل سرگرم شود، باید اقدام به ادب او كرد. سپس به انگیزه ی دیگری از انگیزه های نهایی برای اقدام كردنش به ادب اشاره فرموده است، و آن این است كه با دقت نظر و نهایت اندیشه خود از آنچه اهل ت

جربه آزموده اند استقبال كند تا برای وصول به هدفهای علمی از رنج آزمایش و تجربه كاری معاف شود و از دانش تجربی، به آنچه كه اهل تجربه بدان رسیده اند، برسد و بسا كه چیزی برای آنها تاریك بوده است اما برای او روشن گردد. و فرق گذاشته است بین كسی كه از زلال دانش برخوردار می شود و دانشش به گونه ای روشن و آشكار در دسترس قرار می گیرد كه تنها زحمت كسب دانش در این مورد برایش كافی است، و بین كسی كه تلاش و كوشش نموده و در راه تحصیل علم متحمل زحمت گشته و با امواج سهمگین تردیدها و تاریكی شبهات روبرو شده است. تمام اینها مطالبی است كه در پذیرش وصیت و عمل به محتوای آن یعنی حكمت و ادب، موثر است، زیرا ارباب تجربه اگر با همه ی سختیهایی كه در راه دانش وجود داشته، در تحصیل آن تلاش و كوشش كرده اند، پس برای او شایسته تر است كه بكوشد و بدون زحمت آن را به دست آورد. مقصد دوم: به برتری خویشتن و كمالات علمی خود پرداخته است. وانگهی به این مطلب كه او (یعنی: فرزندش) مورد نهایت توجه و محبت اوست و نیز به علوم و معارفی كه شایسته ی تعلیم به فرزندش می باشد، اشاره فرموده و بدان اكتفا می كند و به چیز دیگری نمی پردازد، و در نهایت هدف او از تمام اینها آ

ماده ساختن وی برای پذیرش سخن خویش است. همان طور كه هدف یك سخنگو از ذكر فضیلت خود و سایر چیزهایی كه برای پذیرش مقصود خود لازم می داند، آنست كه شنوندگان را قانع كند،

[صفحه 18]

توخی: قصد، آهنگ. اجمعت: تصمیم گرفتم. ای پسرك من، هر چند من به اندازه ی پیشینیان عمری دراز نكردم، ولی در كارهای ایشان نگریستم و در شرح حال و اخبارشان اندیشیدم و در آثار باقیمانده از ایشان سیر كردم بطوری كه همچون فردی از ایشان شدم، بلكه به سبب آنچه از كارهای ایشان دست یافتم چنان شدم كه گویی با اولین تا آخرینشان زندگی كرده ام، پس پاكی اعمال آنان را از تیرگی و سود آن را از زیانش شناختم و از هر كاری پاكیزه ی آن را برای تو انتخاب كردم، و شایسته ی آن را برایت برگزیدم، و آنچه ناشناخته بود تو را از آن برحذر می دارم، چنان یافتم، كه انگیزه ی من در مورد تو همان انگیزه ی پدری مهربان درباره ی فرزند خود است، و آنچه در ادب و تربیت تو لازم بود، جمع آوری كردم تا تو را ادب نمایم در حالی كه تو رو به زندگی آورده ای و تازه با روزگار روبرو شده ای، دارای نیتی پاك و روانی پاكیزه هستی، به تعلیم كتاب خدا و تاویل آن و راه و روشهای اسلام و احكام حلال و حرام آن برایت آغاز می كنم، و از آموزش قرآن برای تو به چیز دیگری عدول نمی كنم، سپس ترسیدم آن چیزهایی كه مردم از روی هوا و هوس و افكار خود در آنها اختلاف دارند همان طور كه بر

ای آنها اشتباه پیش آمده بر تو اشتباه بشود، استوار نمودن آنها- با این كه میل نداشتم بر تو یادآوری كنم- برایم نیكوتر است از واگذاشتن در كاری كه از هلاكت و تباهی تو در آن كار، ایمن و آسوده خاطر نیستم، و امیدوارم خداوند تو را موفق به رستگاری فرماید و به آرمانت رهنمون سازد. از این رو تو را بدین وصیت سفارش می كنم. از این رو حضرت علی علیه السلام، به فضیلت خود با عبارت ای بنی تا عبارت مجهوله اشاره كرده است. عبارت: و ان لم اكن (هر چند كه من نبودم) به منزله ی پاسخ اشكالی است كه گویا كسی به او گفته است: چگونه علوم و معارف از تجربه ها به دست می آید در صورتیكه تجربه نیاز به عمر طولانی دارد تا انسان دگرگونیهای امور و پست و بلندیهای روزگار را مشاهده كند؟ و آن بزرگوار در پاسخ فرموده است: هر چند كه من مانند پیشینیان عمر زیادی نكرده و شاهد احوال آنها نبوده ام و لیكن در كارهای آنها مطالعه كردم و در داستانهای منقول از ایشان اندیشیدم و در آثار باقیمانده از آنها با چشم ظاهر و دیده ی عقل چنان سیر كردم كه همچون فردی از ایشان، بر امورشان آگاه گشتم. عبارت: فعرفت (پس آگاه شدم) عطف است بر جمله ی: و سرت (گشتم). و كلمه ی ذالك اشاره به س

رانجام كار ایشان است. واژه ی صفو كنایه از خیر، و كدر كنایه از شر است: یعنی كارهای خیر را از شر و سود را از زیان بازشناختم، و از هر چیز، برجسته یعنی خوب و از علوم و بینش آنچه را كه سودمند و در پیشگاه خداوند مفید بود برای تو برگزیدم. بعضی به جای كلمه ی: جلیله، نخیلته یعنی خلاصه ی آن، نقل كرده اند و از هر كاری زیبای آن را برای تو انتخاب كردم: یعنی نیكو را انتخاب كردم نه زشت و ناپسند را. و آنچه ناشناخته بود از تو دور كردم: یعنی آنجا كه امر مشتبه بود و حق از باطل ناشناخته بود. و عبارت آن بزرگوار: و چنان یافتم كه انگیزه ی من. تا آخر... اشاره است به كمال توجه و محبت نسبت به او و نیز به دلایل انتخاب وی علومی را كه برای او سزاواتر است. اجمعت عطف است بر كلمه ی: یعنی، و ان یكون در محل نصب است بنابراین كه مفعول اول برای: رایت است و كان تامه است، و واو در عبارت: و انت برای حال است، و ان ابتدئك، عطف بر: ان یكون است، و مفعول دوم رایت محذوف است و در تقدیر كلمه ی: انفع و اصلح است، تقدیر عبارت چنین است: و رایت حیث عنانی من امرك ما یعنی الوالد الشفیق من امر ولده من النظر فی مصالحه و الاهتمام باحواله و ما صممت عزمی علیه من تادی

بك، ان یكون ذلك التادیب حال اقبال عمرك حال كونك ذانیه سلیمه من الامراض النفسانیه و الاخلاق الذمیمه، و كونك ذانفس صافیه من كدر الباطل و ان ابتدئك بتعلیم كتاب الله و تاویله و ما یشتمل علیه من شرایع الاسلام (یعنی قوانین اسلام) و احكامه و حلاله و حرامه، و اقتصر بك علی ذلك كما اقتصر علیه كثیر من السلف. و عبارت: ثم اشفقت عطف بر رایت است، یعنی چنین مصلحت دیدم كه اكتفا به آموزش قرآن كنم و به چیز دیگری از علوم عقلی نپردازم، وانگهی ترسیدم آن چیزهایی كه مردم از روی هوا و هوس و افكار خود در آنها اختلاف نظر دارند، همان طور كه بر آنها امر مشتبه شده است برای تو نیز مشتبه گردد، در نتیجه، استوار ساختن آن:- یعنی آنچه كه مردم درباره ی آن اختلاف نظر دارند، چون میل نداشتم تو گرفتار چنان اشتباهی شوی- محبوبتر بود نزد من از واگذاشتن تو با امری كه از هلاكت و تباهی دین تو در آن آسوده خاطر نیستم، و این همان چیزی است كه مردم درباره ی آن اختلاف دارند یعنی مسائل عقلی خداشناسی كه اشتباه حق و باطل در این موارد برای مردم فراوان است و شبهات مغالطه آمیزی را در پی دارد، كه احتمال خطر و انحراف از راه حق به راه هلاكت در آن می رود. و استوار كردن ا

ین امر عبارت است از بیان دلیل و برهان درباره ی آن و نشان دادن راه نجات از شبهه باطل و نیز از اختلاط حق و باطل. و جمله ی و رجوت ان یوفقك عطف بر اشفقت است، و ضمیر مجرور به وسیله ی فی، به جمله ما اختلف الناس فیه برمی گردد.

[صفحه 18]

اسلمته الی كذا: آزاد گذاشتم، از بین آنها مانع را برداشتم. امثل: به خیر نزدیكتر است. و بدان ای پسرك من، بهترین چیزی را كه تو از وصیت من فرامی گیری، پرهیزگاری و ترس از خداست، و بسنده كردن بر آنچه خداوند به تو واجب گردانیده است، و رفتن بر آن راهی كه پیشینیان از پدران و خویشاوندان صالح تو بر آن راه رفته اند. زیرا ایشان تامل در وضع خود را ترك نكردند، همان طور كه تو در اندیشه ی خود هستی و چنان كه تو می اندیشی آنان نیز در اندیشه بودند، پس همین اندیشه آنها را به فراگرفتن شناخته های خود و خودداری از آنچه به ایشان مربوط نبوده است وادار كرد، حال اگر نفس تو وضعی را كه خویشاوندانت بر آن وضع گذشتند پذیرا نیست، بی آنكه آگاه باشی چنان كه آنان آگاهی داشتند، باید در جستجوی آگاهی و تحصیل دانش و بینش باشی نه آنكه در مسائل شبهه ناك بیفتی و در دشمنیها و خصومتها گرفتار شوی، و قبل از توجه و آگاهی در آن ابتدا از خدای خود كمك بخواه و برای نیكفرجامی خویش به او روی آور و هر بدی را كه تو را در شك و شبهه اندازد و یا به ضلالت و گمراهی بكشاند، ترك كن. پس هر گاه باور كردی كه قلبت پاك و وارسته و خاشع و اندیشه ات كامل شده و خاطر

جمع شده ای و همه ی كوششت یكسو شده است، دقت كن و بیندیش در آنچه برایت بیان كردم و توضیح دادم و اگر تو آنچه دوست می داری از آسایش خاطر و فكر راحت برایت فراهم نیامد بدان، تو همچون شتری كه فقط پیش روی خود را ببیند در اشتباه هستی و در تاریكیها خواهی افتاد، و آن كسی كه در اشتباه باشد، قدم در راهی ناآگاه بگذارد و یا حق و باطل را درهم بیامیزد، طالب دین به حساب نمی آید بلكه درنگ و توقف در این حال به حقیقت نزدیكتر است. مقصد سوم: اشاره به جالبترین مطلب در نظر آن حضرت است كه باید فرزندش از وصیت نامه ی او فراگیرد و راهنمایی وی به كیفیت فراگرفتن آن و آنچه را كه شایسته است پیش از شروع انجام دهد، یعنی یاری خواستن و توفیق جستن از خدا و دیگر آدابی كه لازمه ی كمال آمادگی برای بحث و گفتگو و آموختن است. از جمله ی محبوبترین مطالب نزد آن بزرگوار، تقوا و پروا از خدا است، یعنی همان توشه ی سفری كه وسیله ی رسیدن به خداست سپس اكتفا كردن بر آنچه خداوند بر او واجب و فرض كرده است، یعنی دقت در ظاهر دلایل وجود خدا نه فرورفتن در ژرفای اندیشه و غرق شدن در امواج شبهات و چیزهایی كه او مكلف بدانها نشده است زیرا، این كار پیش گرفتن راهی است كه پی

شینیان صالح، از خویشاوندان او- همچون حمزه، جعفر، عباس، عبیده بن حرث و دیگر بنی هاشم- بر آن راه رفته اند. و عبارت: فانهم تا جمله ی لم یكلفوا تشویق و واداشتن او به در پیش گرفتن راه و روش نیاكان صالح و برحذر داشتن از تعمق و دقت بیش از اندازه است. در اینجا از قیاس ضمیر استفاده شده است كه صغرای آن همین جمله مذكور است و كبرای آن نیز چنین است: و هر كس كه این طور باشد در عمل كردن بر طبق شناخت او و خودداری از آنچه كه تكلیف ندارد شایسته ی پیروی است. عبارت: فان ابت تا آخر، توضیحی است برای كیفیتی كه سزاوار است پژوهندگان علوم عقلی بر آن منوال باشند، و نیز اشاره است به این نكته كه در صورت بسنده نكردن بر وظیفه ای كه خداوند تعیین كرده است، می بایست دقت لازم در مورد آن اعمال گردد: یعنی باید تلاش تو برای رسیدن بدانچه در پی تحصیل آنی از ویژگیهای زیر برخوردار باشد: اول: درك هدفها و آموختن به خاطر حق و كسب علم، نه به منظور آموزش شبهات و تسلط بر آنها و مغالطه و مجادله به وسیله ی آنها، زیرا این قبیل هدفها، مانع از آموختن به خاطر حق و پذیرش حق است. دوم: پیش از توجه به تحصیل اول از خداوند كمك بخواهد، و برای قدم نهادن در راه راست و ر

سیدن به حق صمیمانه از خداوند توفیق بطلبد. سوم: هر چیزی را كه در دل او ایجاد شبهه می كند- همچون روشهایی كه در میان طرفداران مذاهب باطل و انحرافی برای غلبه ی مذهب خودشان و به سبب پیروی از هوای نفس و افكار جاه طلبانه رایج است- باید ترك گوید. زیرا اگر در جان انسان شائبه ی علایق مادی باشد نه تنها راه حق برایش آشكار نمی شود، بلكه به مسیر باطل و گمراهی كه متناسب با مطالب بیهوده است نزدیكتر می شود. و به دلیل وجود آن شائبه و تردیدی كه در كار است راه باطل برای او روشنتر خواهد بود. بنابراین شایسته است پوینده ی راه حق خود را از هر نوع شبهه ای كه به گمراهی منتهی می شود، بركنار دارد. لفظ اسلام استعاره است از وانهادن امور گمراه كننده و مجذوب نشدن به آنها. سپس می فرماید: فاذا ایقنت... (هر گاه یقین پیدا كردی...) یعنی هر گاه خود را برای جستجو و دقت در آنچه یادآوری كردم آماده ساختی و مسلم شد كه دلت از زنگار هر نوع شائبه ای كه باعث انحراف فكر است صیقلی شده و از خشیت الهی در خود حالت خشوع گرفته است كه مبادا تو را به خاطر ترك وصیت من مواخذه كند و نیز اندیشه و تصمیمت بر آن استوار گشته است پس طوری عزم خود را جزم كن كه هیچ گونه لغزشی

كه سبب ترك آن شود نكنی و تمام همتت تنها متوجه آن باشد در این صورت به آنچه توضیح دادم و از مسائل عقلی كه پس از این خواهم گفت و تو را آگاه خواهم ساخت دقت كن و اما اگر برایت آنچه دوست می داری، یعنی آسایش خاطر و فراغت آن از رشك و تردیدهایی كه مخالف با علم و طلب دانش است فراهم نیامد، پس بدان كه تو- در ورود به دریای علم و جستن آن همچون شتر چموش كه پیش روی خود را نبیند- در اشتباه و گرفتار تاریكی هستی، و هر كسی كه چنین باشد، او شایستگی تحصیل اصول دین را ندارد. كلمه ی مضاف به عشواء (ناقه) حذف شده و مضاف الیه جانشین مضاف شده است، و صفت الخبط از آن استعاره آورده است به لحاظ این كه او بدون فراهم آوردن همه ی شرایط تحصیل و خارج از مسیر خود، در پی تحصیل دانش است. بنابراین او همچون شتری كه پیش روی خود را نبیند، در بیراهه و از مسیری جز راه مقصود حركت می كند. همچنین كلمه الظلماء برای تشبیه به كار رفته است، از این جهت كه ذهن، مانند كسی كه در تاریكی راه می رود، در جستجوی حق، راه صحیح را در شبهات نمی یابد.

[صفحه 20]

پس ای پسرك من وصیتم را فراموش مكن و بدان كه مرگ و زندگی در اختیار اوست، او آفریننده، میراننده و فانی كننده و بازگرداننده است، و براستی كه گرفتاری و عافیت در دست اوست، و دنیا پایدار نیست مگر بر پایه ای كه خداوند بر آن پایه از بخششها، آزمایشها و پاداش اخروی، استوار نموده است و بر روی آنچه او خود خواسته و ما نمی دانیم پس اگر امری از امور بر تو مشكل شد، بر نادانی خود حمل كن زیرا تو در آغاز آفرینش خود نادان بودی، پس دانا شدی، و چه بسیار چیزها كه تو از آنها آگاه نیستی و اندیشه ات درباره ی آنها سرگردان و بصیرت تو نسبت به آن ناچیز است، و بعدها راجع به آن بینا گردی، پس چنگ بزن به آفریدگار و روزیبخش و خالق اندام نیكویت. و باید پرستش و بندگی ات برای او و توجهت به او و ترست تنها از او باشد. مقصد چهارم: او را مامور به توجه و درك وصیت خود كرده و به بخشی از صفات و افعال خدای متعال كه در اسناد و ارتباط آنها به یك مبدا، احتمال تضاد و دوگانگی می رود متوجه ساخته، و اشاره فرموده است كه با توجه بر این كه مبدا همه ی آنها یكی است، تضادی باهم ندارند. اما آن صفات از این قرار است، قادر بر میراندن است و قدرت دارد كه بمیران

د پس همو قادر بر حیات است و توانایی دارد كه زنده كند از آن جهت كه عوامل مرگ و زندگی به او منتهی می شود. و همچنین آفریدگار همان است كه می میراند، زیرا فاعل آفرینش همان است كه مرگ را مقدر فرموده و اسباب آفرینش و مرگ به دست اوست، بر این دو جهت آیه مباركه اشاره دارد یحیی و یمیت ربكم و رب ابائكم الاولین زنده می كند و می میراند از آن جهت كه او آغازگر فعل زنده كردن و میراندن است و به لحاظ این كه او پروردگار علی الاطلاق و نخستین مالك آنهاست، و همچنین فانی كننده و هم دوباره زنده كننده است، و گرفتاری و عافیت به دست اوست از آنجهت كه تمام عوامل و اسباب فنا، بازگشت، گرفتاری و عافیت به او می انجامد. قبلا روشن شد كه تمام این امور اعتبارات عقلی است كه از راه مقایسه ی ذات واجب تعالی با مخلوقات و آثارش- همان طور كه در خطبه ی اول نهج البلاغه بررسی كردیم- عقل آنها را به ذات مقدس حق مرتبط می سازد اما افعال حق تعالی چنین است كه آنگاه كه اراده ی آفرینش دنیا را كرد، آفرینش و استقرار هستی آن جز بدین نحو كه خداوند آن را آفرید، امكان نداشت، یعنی افاضه ی آنچه كه در حق بعضی از بندگان نعمت شمرده می شود، مانند ثروت و تندرستی و امثال اینها

، و یا در حق بعضی دیگر گرفتاری محسوب می شود از قبیل تهیدستی و بیماری. هر چند كه نعمتها نیز نوعی گرفتاری هستند. چنانكه خداوند متعال فرموده است: و نبلوكم بالشر و الخیر فتنه و الینا ترجعون ضرورت پاداش در عالم معاد، برای افراد گرفتار و نیز افراد برخوردار از نعمت، مطابق فرمانبرداری و نافرمانیشان در حال نعمت و گرفتاری، و همچنین آفرینش آنها بر طبق مشیت حق، از جمله مسائلی است كه فلسفه ی آن بر ما روشن نیست. البته در اصول و قوانین حكمت ثابت شده است كه مقصود بالذات از عنایت حق تعالی تنها خیر است و اما شرهایی كه در عالم هستی وجود دارد، بالعرض موجودند، به طوری كه جداسازی و نهی كردن خیر از شر امكان ندارد. و چون در جهان هستی غلبه با خیر است و شر در اقلیت و همراه خیر است، نمی شود خیر زیاد را به خاطر آنها ترك كرد، زیرا ترك خیر كثیر به خاطر شر قلیل، خود در برابر جود و حكمت شر كثیر است، و این است معنای عبارت امام علیه السلام كه فرمود: زیرا دنیا جز بر اموری كه خداوند مقرر داشته، استقرار و ثبات نیافته است و ما آن امور را چه آنها كه خیر و یا شر بودنشان بر ما معلوم است و چه آنها كه معلوم نیست برشمردیم یعنی آفرینش دنیا ممكن نبوده ا

ست، مگر بر منوالی كه هست با همان خیری كه مقصود با لذات است و شری كه مقصود بالعرض است، و ضرورت كیفر اشخاص به خاطر گناهانی كه مرتكب می شوند در عالم قیامت، گناهان همان شرها است- به طوری كه در جای خود ثابت شده است- كه ملازم با همان صورتهای مادی و صفات پست در دنیا هستند. و عبارت امام (ع): فان اشكل تا آخر: یعنی اگر دریافتن رازی از اسرار قدر بر تو مشكل شد، و حكمت آن بر تو مخفی ماند، نباید تصور كنی كه آن خالی از حكمت است، بلكه آن را بر نادانی خود حمل كن! زیرا تو در آغاز آفرینش خود نادان بودی سپس دانا شدی، چنان كه خدای متعال فرموده است: و الله اخرجكم من بطون امهاتكم لا تعلمون شیئا. كلمه ی اول: منصوب است چون ظرف است، و جاهلا منصوب است بنابر آن كه حال می باشد. و اول به صورت مرفوع به عنوان مبتدا و جاهل هم مرفوع و خبر مبتدا، نیز نقل شده است. سپس او را متوجه امور زیادی كرده است كه در آغاز نسبت به آنها جاهل بوده و بعد آنها را درك كرده است تا وی اموری را كه حكمت آن را هنوز دریافت نكرده است همانند آنها قرار دهد. (یعنی روزی حكمت این امور را هم درك خواهد كرد). و بعد به او فرمان داده كه به خدا توكل كند و در كارهایش به او پناه بب

رد، و بندگی او را به جا آورد و توجه قلبی و دلبستگی اش به او باشد زیرا او شایسته ترین و سزاوارترین وجود بدان امور است.

[صفحه 20]

و ای پسرك من بدان كه كسی از جانب خدا آن طوری كه پیامبر (ص) پیام آورده است، پیام نیاورده است، پس تو او را پیشرو خود بدان، و او را رهبر نجات خود شمار، من از پند و اندرز به تو كوتاهی نكردم، و تو در فكر و اندشه برای خود- هر چند سعی و كوشش كنی- به حد فكر و اندیشه ی من برای تو، نمی رسی. مقصد پنجم: اشاره به برتری پیامبر (ص) بر سایر انبیاست، به خاطر فزونی كه بر آنها در بیان خبر از طرف خدای متعال دارد، و نیز در بیان مطالب حقیقی كه در قرآن مجید آمده است از قبیل اسرار توحید، قضا و قدر، و جریان رستاخیز، زیرا هیچ یك از پیامبران پیشین همانند او این امور را روشن و روان نگفته است، از این رو هدایت و رهبری این امت به تمام آنچه كه آن بزرگوار از جانب خدا آورده است، كاملتر و جامعتر از رهبری سایر امتهای پیشین است نسبت به آنچه كه پیامبرشان آورده اند، و شعاع بینش این امت گسترده تر و فراگیرتر است. و هدف از بیان فضیلت پیامبر (ص) در این جا پذیرفتن روش او و راهنمایی اش در مسیر رستگاری در عالم آخرت است. كلمه الرائد را استعاره از پیامبر (ص) آورده است، بدین لحاظ كه او، هر آنچه را كه در آخرت از پاداش و اجر، ماندنی و سعادت جاودا

نه است، آزموده و امت خود را بدانها بشارت داده است، چنان كه پیشرو قبیله پیش از آگاهی از وجود آب و علف، مردم خود را آگاه می سازد. آنگاه حضرت سخنانش را چنین ادامه می دهد، وی (علی) پیوسته نصیحتگر اوست، و این كه اندیشه و فكر وی (امام (ع) درباره ی خودش- هر چند با تلاش و كوشش- همراه باشد باز به پایه تفكری كه از آن حضرت درباره ی فرزندش دارد نمی رسد. (این سخن را حضرت فرموده است) تا فرزندش را نسبت به نظریه و پیشنهاد خود قانع سازد. و كلمه ی نصیحه به عنوان تمیز منصوب است.

[صفحه 31]

و بدان ای پسرك من اگر پروردگارت شریك داشت، پیامبران او برای راهنمایی تو می آمدند و آثار قدرت و تسلط او را می دیدی و از افعال و صفات او آگاه می شدی، اما او خدای یكتاست چنان كه او خود را توصیف كرده است، كسی در تسلط و قدرت، معارض او نیست و او هرگز زوال و فنا ندارد، و همیشگی است، او پیش از همه چیزها، آغاز بی آغاز است و پس از همه ی چیزها، آخر بی پایان است، بزرگتر از آن است كه آفریدگاری اش در محدوده ی دل و یا چشمی ثابت و محدود شود، حال كه از اوصاف و عظمت او آگاه شدی، آنچنان رفتار كن كه فردی همانند تو با ارزش كم و توان اندك و عجز فراوان و حاجت بسیار خود به پروردگار در كسب طاعت، و ترس از عقوبت و بیم از خشم و غضبت او- شایسته است رفتار كند، زیرا او تو را فرمان نداده است مگر به نیكی و منع نكرده است جز از كار زشت و عمل قبیح. در این بخش از وصیت به دلیل وحدانیت آفریدگار بزرگ و قسمتی از صفات وی، و بعد بر آنچه كه شایسته انجام است با توجه به عظمت پروردگار و با ملاحظه ی صفات یاد شده، اشاره فرموده است، بنابراین در اینجا بحثهای مختلفی است: بحث اول: استدلال بر وحدت آفریدگار است، و آن از یك قضیه شرطیه ی متصله تشكیل شد

ه است كه مقدم آن: لو كان لربك شریك اگر برای پروردگارت شریكی بود و تالی ان: لاتتك رسله... و لعرفت افعاله و اوصافه هر آینه پیامبرانش مبعوث شده بودند،... و تو از افعال و اوصاف او آگاه می شدی است و از آن قضیه ی شرطیه، استثنای نقیض اقسام تالی استنتاج می شود تا نقیض مقدم، به عنوان نتیجه به دست آید. توضیح ملازمه ی بین مقدم و تالی از این قرار است، اگر خداوند دارای شریك باشد، باید آن شریك خدا، جامع جمیع شرایط خداوندی باشد، وگرنه شایستگی شریك خدا بودن را نخواهد داشت، اما از جمله لوازم خدایی چند چیز است: اول: مصلحت در ضرورت مبعوث كردن پیامبران به جانب مردم و رهنمود مردم به سوی او، به دلیلی كه در مورد لزوم بعثت در جای خود، بیان شد. دوم: باید آثار قدرت و تسلط او و صفات افعال وی روشن و محسوس باشد. سوم: افعال و صفات ذات او مشخص باشد. در صورتی كه تمام این لوازم باطل است: اما لازم اول باطل است، زیرا پیامبری صاحب معجزه بر ما مبعوث نشده است تا ما را بر دومی (آثار قدرت و...) راهنمایی كندو از آن آگاه سازد. اما دومی باطل است: از این رو كه آثار قدرت و سلطنت و عظمت ملك و مملكت و پابرجایی آن دلیل بر یك وجود دانا و تواناست، اما دلالت

بر چند قادر حكیم ندارد. اما بطلان مورد سوم، بدین لحاظ است كه تنها افعالی را كه ما مشاهده می كنیم، بر یك فاعل دلالت دارند و بس، اما به وجود چند فاعل هیچ دلالتی ندارند. و همچنین صفات خدایی از قبیل علم، قدرت، اراده و امثال اینها كه به واسطه ی افعال عاید می شوند، تنها بر یك صانع دلالت می كنند كه متصف به آن صفات است، اما بر وجود دو صانع و یا بیشتر از دو صانع دلات ندارند. بنابراین، این گفته كه آفریدگار ما را شریكی است، سخنی بیهوده و بی دلیل است، چنان كه خدای متعال فرموده است: و من یدع مع الله الها آخر لا برهان له به. عبارت امام: اله واحد كما وصف نفسه (خدایی یگانه است چنان كه او خود را توصیف كرده است)، از جمله لوازم نتیجه است، زیرا هنگامی كه قول به خدای دوم باطل شد، ثابت می شود كه او خدای یكتاست، چنان كه او خود، خویشتن را وصف كرده است: بگو ای پیامبر (ص) او خدای یكتاست. و اوست خداوند یكتای غالب و در سلطنت و قدرت كسی در برابر او نیست: یعنی كسی كه در كارهای او مخالفت كند و در قلمرو او به نزاع و دشمنی با او برخیزد، چنان كه راه و روش پادشاهان است. بدان كه این دلیل، دلیل اقناعی است، چنان كه هدف خطیب از خطابه همین است و ا

ین برهان نیست زیرا اگر در شرطیه ی مقصود این باشد كه وجود خدای دومی مستلزم وجود آثار و افعال و صفاتی است كه ویژه ی او بوده و این ویژگی هم روشن و آشكار باشد پس ملازمه ای در كار نخواهد بود، زیرا این دو خدا چه متفق الحقیقه و چه مختلف الحقیقه باشند، لازم نیست كه افعال و لوازم آن، اختلاف نوعی داشته باشند، و هر كدام به لازم خاصی و فعل خاصی، تشخص داشته باشد كه در دیگری نباشد، بلكه جایز است در لوازم و آثار یكسان باشند و اگر مقصود این باشد كه وجود خدای دوم مستلزم این است كه آثار و افعال و لوازمی شناخته شود كه اختصاص به او نداشته باشد، بلكه خدای دیگر هم بتواند با او در همه ی اینها شریك شود، پس این، مطلب درستی است. لكن این اشكال پیش می آید كه در این صورت برای بطلان تالی نمی توان استدلال كرده و دلیل این مطلب هم روشن است، زیرا ما آثار قدرت و افعال و لوازم و صفاتی را مشاهده می كنیم كه نه بر یكتایی فاعل و موصوف خود دلالت دارند و نه بر دوگانه بودن آن و تنها بر وجود فاعل و ملزومی به طور اطلاق دلالت دارد. پس بطلان و رفع تالی ممكن نیست، زیرا رفع تالی مستلزم رفع وجود خدا به طور مطلق است به جهت اینكه عدم لازم، مستلزم عدم مطلق ملز

وم است نه تنها مستلزم رفع تالی. بحث دوم: درباره ی ازلی و ابدی بودن خدای متعال است، و آن اشاره دارد به دوام و ثبوت وجود خدا برای همیشه. برهان مطلب این است كه خدای متعال واجب الوجود است و هر واجب الوجود بالذات، از ازل وجودش استوار و برای ابد وجودش پایدار است اما برهان صغرا یعنی واجب الوجود بودن حق تعالی قبلا گذشت و اما برهان كبرا یعنی ازلیت و ابدیت واجب الوجود این است كه اگر زوال و نیستی بر او روا باشد، واجب الوجود بالذات نخواهد بود چون نادرستی تالی مستلزم نادرستی مقدم است، بنابراین هستی او از ازل تا ابد پایدار است. بحث سوم: هستی او پیش از همه ی چیزها، آغاز بی آغاز و پس از همه ی چیزها، هستی او را پایانی نیست. اما مطلب اول برای این است كه اگر هستی اش را آغازی بود، هر آینه مسبوق به نیستی می بود در نتیجه پدیده و قهرا دوم: اگر آخر بودن او به پایانی بینجامد، باید به نیستی بپیوندد. و در نتیجه واجب الوجود بالذات نخواهد بود، و این نیز خلاف مقصود است. بحث چهارم: در بیان اینكه خدا بزرگتر از آن است كه آفریدگاری اش در محدوده ی دل و یا دیده بگنجد، یعنی او بزرگتر از آن است كه كسی به دل و یا دیده بر تمام صفات خداوندی و آنچه ش

ایسته ی اوست، آگاهی یابد. وجه شبه آن است كه صفت پروردگاری و سایر اوصاف خداوندی- چنان كه قبلا معلوم شد- به اعبار خارج عین ذات حق تعالی است، و به لحاظ عقلی تمام اینها اموری هستند كه عقل از تعقل ذات مقدس او نسبت به مخلوقات و آثارش استنباط می كند، و در هر دو صورت او بزرگتر از آن است كه آفریدگاری اش در محدوده ی دل و یا دیده ای بگنجد. اما در خارج از آن جهت كه صفت آفریدگاری اش عین ذات اوست، بنابراین احاطه ی آگاهی بدان مستلزم احاطه ی به حقیقت ذات اوست، و قبلا ثابت شد كه ذات مقدس او دور از هر گونه تركیبی است و در نتیجه احاطه دیگری بر ذات او محال است. و اما در عقل از آن رو كه اعتبار صفت ربوبی و احاطه ی عقول بر آن منوط بر احاطه بر تمامی اعتبارات از صفات جمال و كمال است، زیرا ملحوظ كردن جهت ربوبیت مطلقه ی او مستلزم اعتبار الهیت مطلقه اوست و این خود مستلزم اعتبار همه ی صفات خداوندی است، و قبلا روشن شد كه این اعتبارات نامتناهی اند. پس مقام ربوبی بالاتر از آن است كه در محدوده ی عقل بشری درآید تا چه رسد بر آن كه در میدان دید انسان قرار گیرد. بحث پنجم: بدان كه چون امام (ع) فرزندش را بر عظمت خدای سبحان و كمال ذات مقدس او از ج

هات یاد شده متوجه كرد، او را فرمان داد تا چنان رفتار كند كه شایسته فردی است چون او كه آن چنان در برابر عظمت خدای سبحان كوچك است و او را اطاعت كند چنان كه در خور اطاعت اوست و با كمال پرستش او را عبادت كند و آنچنان كه سزاوار است به خاطر كرامت ذات مقدسش او را بپرسند. حضرت علی (ع) جهات نقصان او (فرزندش) را برشمرده است تا در هر موردی حالت خود را با كمال ذات مقدس خالق مقایسه كند برای این كه از كمی منزلت خود، نسبت به عظمت او و توان اندك و عجز فراوان خود، نسبت به كمال قدرت او آگاه شود. و همچنین نیاز فراوان خود را به پروردگارش در همه حال از قبیل درخواست توفیق، آمادگی برای اطاعت، ترس از عقوبت و بیم از غضب او، تمام اینها را نسبت به بی نیازی مطلق او در هر كار و از همه چیز، در نظر بگیرد. عبارت: انه... تا كلمه ی قبیح هشداری است به طور اجمال نسبت به لزوم اطاعت از خدا در همه ی مواردی كه امر و یا نهی فرموده است. و تشویق بر انجام هر كاری كه او امر فرموده است به این جهت كه آن كار نیكوست، و به خودداری از هر چیزی كه او نهی فرموده است از آن رو كه زشت و ناهنجار است. همان طوری كه قبلا روشن شد، هدف از بعثت پیامبران و وضع قوانین و سن

تها تنها سر و سامان دادن به احوال معاش و معاد مردم است. پس در این صورت ناگزیر در هر امر و یا نهیی رازی نهفته است و مصلحتی وجود دارد كه باعث حسن مورد امر و قبح مورد نهی است. و برای همین مطلب و نظایر آنست كه معتزله به مساله ی حسن و قبح عقلی، گرایش یافته و عقیده مند شده اند توفیق از آن خداست!

[صفحه 37]

یحذو: پیروی می كند سفر: مسافران اموا: قصد كردند جناب: نابودی، مرتبه و مقام مریع: سرسبز و خرم و عثاء السفر: دشواری مسافرت خشوبه المطعم: درشتی، ناگواری هجم: ناگهانی اتفاق افتاد ای پسرك من، تو را از دنیا و كیفیت آن و از بین رفتن و گذشتن آن آگاه ساختم، همچنین از آخرت و سرنوشت اهل آخرت مطلع كردم، و برای عبرت و پیروی تو مثلهایی زدم، براستی كه مثل آن كسی كه دنیا را آزموده، مثل آن گروه مسافری است كه در جای خشك و بی حاصل باشند (كه مطابق میل آنها نیست) ولی جای پرآب و علف و ناحیه ی سبز و خرمی مورد نظر آنها باشد، از این رو رنج و زحمت راه و فراق یار و دشواری سفر و ناگواری خوراك را تحمل كنند تا به منزل فراخ و استراحتگاه خود برسند بنابراین آنان در تحمل هیچ یك از این سختیها احساس ناراحتی نمی كنند و از دست دادن اندوخته های خود را خسارت نمی دانند و چیزی نزد ایشان خوش آیندتر از آن نیست كه انسان را به سرمنزل مقصود نزدیك سازد. و اما داستان كسانی كه فریب دنیا را خوردند، بمانند داستان گروهی است كه در منزل خوش و خرمی باشند سپس به محلی تنگ و بی آب و علفی بیایند، برای آنان هیچ چیز ناگوارتر و دشوارتر از مفارقت از ج

ایی كه در آن بودند و به طور ناگهانی به جای دیگر رفتن، نیست. در این بخش دو مطلب است: مطلب اول: امام (ع) فرزندش را از حالات دنیا و آخرت آگاه ساخته و به او چیزهایی را یادآور شده كه وی را از حتمی بودن فنا و گذرا بودن دنیا، و بقای آخرت و آنچه برای آخرت در آنجا مهیاست یعنی سعادت جاویدی كه قرآن مجید و سنت، انواع آن را برشمرده است با خبر می سازد، و برای طالب دنیا و آخرت دو مثل آورده است تا او (فرزند امام (ع) از جمله كسانی باشد كه از دنیا روی گردان و به آخرت علاقه مند است. مثل اول مثل كسی است كه دنیا را آزموده و از ناپایداری و گذران بودن آن آگاه شده است و همچنین آخرت را آزمایش كرده و به بقای آخرت و نعمتهایی كه برای اهل آن مهیا شده پی برده است و آنان را به گروه مسافرانی تشبیه كرده كه به قصد منزلگانی پرآب و علف، منزل تنگ و نامساعد را ترك گویند. وجه تشبیه این مثل آن است كه نفوس بشری، وقتی در عالم مجردات بود و مصلحت و حكمت اقتضا كرد كه در این عالم هبوط كرده و بر این كالبدهای مادی، دور از عالم مانوس خود در سرای غربت و جای وحشت منزل گزیند، تا بدان وسیله به كسب كمالات عقلی كه تنها از طریق این عالم میسر است نائل آید. آنگاه

پس از كسب كمالات از این جا به همان عالم بالا و منزه از وابستگیهای این كالبدها و اشكال پست آنها، بازگردد. همان طور كه در عهد پیشین از آنها چنین پیمان گرفته شده است و هر نفسی كه پیمان آفریدگارش را حفظ كرده و بر راه راست او باقی باشد و توجه كند كه او مدت معینی را در این عالم خواهد ماند و به چشم عبرت به دنیا بنگرد كه همچون جایگاهی تنگ و خالی از غذاهای حقیقی و آشامیدنیهای زلال و گواراست و شایستگی برای وطن گزیدن و زندگی كردن را ندارد و نیز به جهان آخرت بنگرد كه چون سرایی خوش و خرم و ناحیه ای پر از آب و علف است و كسی كه به آنجا برسد در حالی كه به درستی اوامر و نواهی خداوندی را انجام داده باشد به هدفهای والا و لذتهای جاودانه رسیده است. بنابراین چنین كسی در مسیر سفر در منزلگاههای راه خدا و آماده شدن برای رسیدن شادمانه به محضر شریف پروردگار است. او رنج این سفر را از قبیل سختی گرسنگی و تشنگی و بیدارخوابی، به خاطر رسیدن به منزلی فراخ و جایگاهی آرام تحمل می كند از این رو، دردی را احسای نكرده و آنچه از مال و جان در این راه صرف می كند، غرامت به شمار نمی آورد. و هیج چیزی نزد او خوشایندتر از آن وسیله ای نیست كه او را به منزل

مقصود و ناحیه ی منظورش نزدیك سازد، بالاخره، نفوس بشری در جهاتی كه بیان شد، تشبیه شده است به كسی كه به منزلی تنگ و قحطی زده رسیده باشد، آنگاه دریابد كه منزلی خوش و خرم، در پیش است و اندیشه ی نیكویش چنین اقتضا كند كه رنج و زحمت سفر بدانجا را تحمل كند تا بر آسایشی بزرگ دست یابد. اما مثل دوم: داستان دنیادارانی است كه نفس اماره، آنها را به سوی دنیا جلب كرده و آنان از ماورای دنیا غافل گشته و عهد و پیمان پروردگارشان را فراموش كردند و از آیات حق كه به خاطر داشتند روگرداندند، آنان را به گروهی تشبیه كرده است كه در منزلی خوش و خرم بودند، آنگاه به جایی خشك و تنگ منتقل شوند، پس در این مثل منزلگاه خوش و خرم همان دنیاست زیرا دنیا جای خوشبختی و نعمت برای اهل دنیا و آخرت جای تنگ و ناگوار برای آنهاست، زیرا كه آنان در دنیا برای درك سعادت آخرت آمادگی لازم را پیدا نكردند. وجه تشبیه اهل دنیا به آن گروه، همان است كه حضرت در ضمن سخنان خود بیان داشته است، و عبارت از این است كه چیزی ناخوشایندتر از آن نزد ایشان نیست، تا آخر مطلب: یعنی برای اهل دنیا چیزی ناخوش آیندتر و دشوارتر از مفارقت از آنچه كه در دنیا داشتند و رسیدن به آن ترس و وحش

تهایی كه ناگهان بر آنان هجوم می آورند و به صورت غل و زنجیرها- متوجه آنها می شوند- وجود ندارد، همان طوری كه هیچ چیز ناخوشتر از مفارقت جای خوش و خرمی كه در آنجا بودند، و انتقال به جای تنگ و قحطی زده ای كه به آن وارد می شوند وجود ندارد. و بر این دو مثل پیامبر (ص) در بیان خود اشاره فرموده است: دنیا زندان مومن و بهشت كافر است. مطلب دوم: به اصلاح رفتار خود با مردم توصیه كرده است. به فرزندش امر فرموده است تا خویش را ملاك سنجش بین خود و دیگران قرار دهد. جهت این كه امام (ع) لفظ میزان را برای فرزندش استعاره آورده است، این است كه وی همچون ترازو، بین خود و دیگران عادلانه رفتار كند.

[صفحه 37]

كدح: كسب. ای پسرك من خود را مابین خود و دیگران ملاك سنجش قرار ده، پس برای دیگران آنچه را بپسند كه برای خود می پسندی، و بر دیگران مپسند آنچه را كه بر خود نمی پسندی، بر دیگران ستم روا مدار همان طوری كه نمی خواهی بر تو ستم شود، و نیكی كن چنان كه دوست داری بر تو نیكی شود، آنچه را كه از دیگری ناپسند می شماری، از خود ناپسند شمار، و از مردم خوشحال و خوشنود باش بدانچه كه خوشنودی برای آنها از طرف خود، آنچه را كه نمی دانی مگو هر چند كه دانسته های تو اندك است، و آنچه را كه دوست نداری درباره ی تو بگویند تو نیز مگو. بدان كه خودخواهی بر خلاف حق و آفت خردهاست، پس در كسب طاعت (یا برای معاشت) در تلاش باش و خزانه دار دیگران مباش، و هنگامی كه به هدفت نائل شدی، فروتن و خاضعترین فرد باش برای پروردگارت. سپس جهات عدالت و برابری كه امر فرموده است، میزان را بر اساس آنها قرار دهد، شرح داده است، بعضی از آن جهات امور مثبت و برخی منفی اند. اول: برای دیگران آنچه را بپسندد كه برای خود می پسندد، و بر دیگران نپسندد آن چه را كه بر خود نمی پسندد و در حدیث مرفوعی آمده است: ایمان بنده ای كامل نمی شود تا این كه برای برادرش بپسندد آ

نچه را كه بر خود می پسندد، و بر او نپسندد آنچه را كه بر خود نمی پسندد و راز حدیث این است كه این كار از كمال فضیلت عدالت است عدالتی كه باعث كمال ایمان می شود. دوم: بر كسی ستم نكند همان طور كه مایل نیست كسی بر او ستم كند، تا از دو صفت ناپسند ستمكاری و ستم پذیری در امان بماند. سوم: بر دیگران نیكی كند چنان كه دوست دارد به او نیكی كنند. صفت احسان فضیلتی تحت الشعاع عفت است. چهارم: از خود ناپسند بداند آنچه را كه از دیگران ناپسند و زشت می شمارد، پس از همه ی موارد نهی الهی متنفر باشد كه این از لوازم جوانمردی است. از این رو وقت یكه از احنف راجع به جوانمردی پرسیدند، گفت: جوانمردی آن است كه زشت بدانی از خود آنچه را كه زشت می شماری از دیگران. پنجم: از سوی مردم بپسندد آنچه را كه از جانب خود بر آنان می پسندد، یعنی هر چه را كه شایسته می بیند نسبت به دیگران از خوب و بد انجام دهد، شایسته است مثل آن را از ایشان برای خود بپذیرد، در این عبارت هشداری است بر این كه روا نیست كار بد انجام دهد به دلیل فقدان لازم كه عبارت از رضایت مردم بر بدی باشد. ششم: چیزی را كه نمی داند نگوید هر چند كه دانسته هایش اندك است، و فرمود: هر چند دانسته ه

ایش اندك است، زیرا كمی دانش برای بعضی از مردم گاهی انگیزه می شود كه ندانسته سخن بگویند تا مبادا دیگران به آنان نسبت نادانی دهند، در نتیجه هم خود گمراه می شوند و هم دیگران را به گمراهی می كشند، چنان كه خداوند بزرگ فرموده است: و من الناس من یجادل فی الله بغیر علم و لا هدی و لا كتاب منیر. هفتم: آنچه درباره ی خود نمی پسندد، درباره ی دیگری نگوید، مانند عیبجوئیها و گفتن القاب زشت و هر سخن كه باعث رنجش شود. هشتم: به او هشدار داده است تا خودخواهی را رها كند، به این دلیل كه آن خلاف حق است. چون حق عبارت است از حركت در راه خدا با داشتن مكارم اخلاق، و خودخواهی از جمله ی اخلاق پست و نارواست، خودخواهی نقطه ی مقابل حق است مانند هر پستی كه ضد فضیلت است و هم به دلیل این كه خودخواهی آفت اندیشه و عقول است، زیرا آن از بزرگترین بیماریهای خرد و آفتهای نابودكننده ی عقل است، همان طوری كه پیامبر (ص) اشاره فرموده است: سه چیز باعث هلاكت است تا این كه فرمود: خودبینی انسان. نهم: در كسب خود تلاش و كوشش كند. یعنی سزاوار است در كسب طاعت بكوشد و بعضی گفته اند. مقصود از كدح به دست آوردن مال است و اینكه شایسته است آن را در راه خدا انفاق كند.

دهم: هنگامی كه پروردگار او را به سوی كمال و رشد هدایت می فرماید خاشعترین فرد نسبت به پروردگار خود باشد، توضیح آن كه هدایت به رشد و كمال، همان آگاهی از مسیر حق تعالی است در تمام آنچه كه او از مكارم اخلاق مهیا ساخته است و آگاهی از راهی كه رفتن از آن راه انسان را به خدا می رساند مستلزم توجه به جلال و بزرگی است و آنجاست كه تواضع و خشوع واقعی و خشیت كامل حاصل می شود به دلیل آیه مباركه ی انما یخش الله من عباده العلماء.

[صفحه 44]

ارتیار: جستن طوق و الطاقه: آنچه در توان داری وبال: هلاكت، نابودی بدان كه راهی در پیش رو داری، بسیار دور و بسی سهمگین، و تو در آن راه از نیكخواهی و توشه برداری به مقداری كه تو را با سبكباری به سرمنزل برساند، بی نیاز نیستی، پس بیش از تاب و توانت بر پشت خود بار مكن تا از سنگینی اش آزرده نشوی و هر گاه نیازمندی را یافتی كه توشه ی تو را به سمت رستاخیز به دوش بكشد و فردا وقت نیازمندی ات آن را به تو برساند، پس او را غنیمت شمار و بار توشه ات را بر دوش او قرار ده، و تا توان داری كمك بیشتری به او بكن كه شاید زمانی فرا رسد كه او را بجویی و نیابی. و همچنین غنیمت بدان آن كسی را كه از تو وامی بطلبد تا به روز درماندگی و تنگدستی ات آن را به تو بازپس دهد. در این بخش چند مقصد است: اول: توصیه به تلاش در راه كسب كمالات نفسانی جاویدان دوم: ترك كارهای زشتی كه باعث نقصان و عقب ماندگی می شود در مورد اول او را توجه داده است كه در پیش رویش یعنی در سفر به جانب قرب خدا، راهی دراز و دشوار وجود دارد. و روشن است كسی كه می خواهد چنین مسیری را بپیماید باید هدفش رسیدن به مقصد باشد و نیز توشه ی لازم را آمده سازد. كلمه الطریق (ر

اه) را استعاره آورده است از حالاتی كه انسان در دنیا گرفتار آنها است و عبور از دنیا به سرای آخرت و منظور از درازی و سختی راه همان دشواری رستگاری و ایمنی از خطرهای آن است. زیرا این تنها با داشتن تصمیم و پایداری بر سنتهای عدالت و استقامت بر حد میانه ی لازم از مكارم اخلاق، میسر است. چون قبلا معلوم شد كه هر یك از قوای تمیز، شهوت و غضب دارای حد متوسطی است كه لازم است انسان در آن حد بایستد و عدالت هم همین است، و روشن شد كه حد عدالت باریكترین حدود و دشوارترین آنهاست، زیرا آن حد از دو طرف محصور به افراط و تفریط است و كمتر انسانی از گرفتاری در یكی از آن دو در امان است، و هر دوی آنها راه جهنم است پس سزاوار است كه این راه، راهی طولانی باشد كه انسان جز با پیمودن مسافتی دور به پایان آن نرسد و جز با كوشش فراوان آگاهی كامل از آن نیابد. لفظ الزاد (توشه) را استعاره از تقوا و كمالاتی آورده است كه در این راه طولانی و پرخطر انسان را به قرب خدا می رساند و بدین وسیله نجات و رستگاری در آن راه و رهایی از گرفتاریهای آن به دست می آید. در مورد دوم (از دو مقصد) حضرت با این سخنان خود به او هشدار داده است: مع خفه الظهر تا عبارت و بالا علیك

... كلمه ی الخفه را استعاره آورده است برای كم كردن ارتكاب گناه و بار كردن آن بر نفس خویش، و لفظ الحمل را عاریه از تحصیل گناه آورده است. و جهت استعاره ی اولی آن است كه مرتكب گناه اندك، زودتر آن راه را طی می كند و به نجات از خطرها و ترسهای آنجا نزدیكتر است، چنان كه علی (ع) فرموده است: سبكبار باشید تا زودتر به منزل برسید. همان طور كه پیامبر (ص) اشاره فرموده است: سبكباران رستگارند. و اما جهت استعاره ی دومی این است كه مرتكب گناهان، به وسیله ی گناه سنگین بار شده و از پیوستن به سبكبارن عقب می ماند و در بین راه زیر بار سنگین از پا درمی آید و عقب ماندگی زیاد او نتیجه ی زیادی ارتكاب گناه اوست همچون حالت شخص سنگین بار در طی مسافتی دور. كلمه ی الظهر (پشت) برای پرورش دادن مطلب و آماده ساختن آن است. مقصد سوم: توجه دادن بر ضرورت بخشش مال به گونه ی صدقه دادن و احسان به نیازمندان و فقراء. و عبارت حاوی این معنی، در سخنان امام (ع) از: و اذا وجدت (اگر یافتی) تا كلمه ی عسرتك (سختی است) است. حضرت علی (ع) با بیان دو نكته ی زیر فرزندش را به صدقه دادن و احسان به مستمندان علاقه مند می سازد: اول: بخشش و دادن صدقه توشه ای است كه فقیر ت

ا روز قیامت آن را بر دوش می كشد و در آنجا به هنگام شدت نیاز بدان، به وی باز می دهد. و لفظ الزاد در اینجا استعاره است از دو فضیلت بخشش و كرم كه به وسیله ی انفاق حاصل می شود. و وجه استعاره، وسیله بودن انفاق و صدقه برای ایمنی نفس از نابودی در بین راه آخرت و باعث رسیدن آن به سعادت دائمی است همان طور كه توشه، نجات بخش مسافر در بین راه و باعث رسیدن او به مقصد است. و برای گیرنده ی صدقه، صفت حامل توشه را به طور استعاره آورده است، از آن رو كه او وسیله پیدایش آن فضیلت به وسیله ی آن صدقه و رسیدن ثواب آن به صدقه دهنده در روز قیامت است، و به دریافت صدقه دهنده این فضیلت را و ظهور و بروز آن، روز قیامت در نامه ی عمل وی، در این عبارت بدان اشاره شده است: فردای قیامت آن را به تو بازپس دهد. سپس دستور داده است كه هر گاه نیازمندی را دید غنیمت شمارد و آن توشه را بر دوش وی قرار دهد و بیشتر به او كمك كند، تا سر حد توان به او توشه بسپارد. او را به غنیمت شمردن و شتاب در صدقه دادن با این عبارت تشویق كرده است: شاید زمانی فرا رسید كه او را بجویی و نیابی، زیرا اگر وسیله ی یك كار مهم به گونه ای باشد كه به هنگام جستجوی آن، گاهی به دست آید و

گاهی نیاید پس لازم است كه به دست آوردن آن را غنیمت شمرد و در آن باره مسامحه نكرد. دوم: صدقه دادن به فقیر در حقیقت وامی است از طرف صدقه دهنده كه در حال بی نیازی مالی را می دهد تا در روز فقر و تنگدستی اش به او بازپس دهد. و صفت وام گیرنده را در اینجا استعاره برای خدا آورده است به اعتبار این كه او پاداش ثواب را به كسی كه در راه طاعت او مالش را انفاق كرده، می دهد، و در این آیه مباركه بدان اشاره كرده است: من ذالذی یقرض الله قرضا حسنا فیضاعفه له اضعافا كثیره حضرت وام دادن به هنگام بی نیازی و بازپرداخت وام در وقت تنگدستی را یادآور می شود تا برتری بازپرداخت را بنمایاند و وام دهنده به خاطر سود دلخواهی كه عاید او می شود، علاقه مند به دادن وام گردد.

[صفحه 44]

كود: جایی كه بالا رفتن از آن دشوار است و بدان كه در پیش روی تو گردنه ای است كه بالا رفتن از آن بس دشوار است، و در آنجا سبكبار از گرانبار خوشحالتر و كندرو از تندرو بدحالتر است، و منزلگاه تو سرانجام بهشت و یا آتش دوزخ است. بنابراین پیش از رسیدن بدانجا پیشقراولی برای خود بفرست و قبل از ورود، آن منزل را آماده ساز كه پس از مرگ وسیله ای برای خوشحالی میسر نیست، و راهی برای بازگشت كسی به دنیا وجود ندارد. چهارم: توجه دادن بر سختی راه آخرت و ضرورت آمادگی برای آن است، با سبكباری از گناهان و سرعت در این كار پیش از پایان فرصت. لفظ عقبه (گردنه) را عاریه آورده است از راه آخرت زیرا در این راه بالا رفتن از پله های مراتب كمال به وسیله ی فضایل از میان انبوه خصال نكوهیده وجود دارد. و این راه را از آن جهت به دشواری در صعود وصف كرده است كه مشقت و موانع زیادی در ارتقای بدانجا وجود دارد. برای آمادگی این سفر نظر او را به سه امر جلب كرده است: اول: سبكبار در آن سفر از آنكه بارش سنگین است، خوشحالتر است، همان طور كه قبلا گفتیم این امر واضحی است. دوم: كسی كه كند حركت كند ناراحت تر از كسی است كه تند حركت می كند، و این مطلب ن

یز روشن است. زیرا كندرو در یك جانب از دو طرف افراط و تفریط ایستاده، سرگرم هوای نفس و غافل از مقصد اصلی است تا این كه اجل گریبانش را می گیرد و او اسیر گرداب هلاكت می شود و بر فرصت از دست رفته حسرت می خورد. سوم: بیان دو نتیجه و سرانجام كار، یكی بهشت و دیگری دوزخ، زیرا سرانجام آن راه، رهرو خود را ناگزیر در یكی از آن دو فرود می آورد، و این نیز مطلب واضحی است، زیرا گرفتاری انسان در امور دنیا عمل كردن در دنیا و پایان یافتن آن تا رسیدن به آخرت، یا در جهت مقصد اصلی و به طرف قبله ی واقعی و دوری از راه افراط و تفریط است كه به این ترتیب راه به سرعت طی می شود و رهرو خود را به بهشت می رساند، و یا این كه در جهت انحراف از مقصد اصلی است و به سمت آنچه در این راه از موارد نهی خدا و انواع حرامها وجود دارد، متمایل می شود. كه به این ترتیب، رهرو خود را بر آتش فرود می آورد. نسبت دادن، هبوط به راه دنیا (طریق) مجاز است از آن رو كه این راه سرانجام بر یكی از دو مقصد می رسد، مانند كسی كه چیزی را پایین می آورد تا در جائی قرار دهد. آنگاه دستور داده است تا پیش قراولی برای خود بفرستد و وسیله ای برای نجات خود و خوشحالی اش فراهم آورد پیش از آ

ن كه در یكی از آن دو منزل نهایی فرود آید، تا بدان وسیله قرارگاهش بهشت باشد، و آن منزلی را كه قصد سكونت در آنجا را دارد، به وسیله ی آماده كردن خود، آماده سازد. بعضی كلمه ی یوطی را یوطن بان خوانده اند، یعنی آنجا را وطن خود قرار دهد.

[صفحه 44]

نزوع عن الذنب: بیرون شدن از گناه افضا: رسیدن بث: باز كردن، كشف شابیب: جمع شوبوب، یك نوبت بارندگی قنوط: ناامیدی استعتاب: بازگشت به خرسندی. و بدان آن خدایی كه تمام خزانه های آسمانها و زمین به دست اوست، تو را اجازه ی درخواست و دعا داده و خود نیز پذیرش آن را ضمانت فرموده است و تو را دستور داده است از او بخواهی، تا ببخشد، و رحمت و آمرزش بطلبی تا بیامرزدت، و بین تو و خود كسی را حاجب قرار نداده است تا مانع تو شود، و تو را مجبور و ناگزیر از آوردن واسطه نكرده است، و در صورتی كه مرتكب گناه شوی مانع بازگشت و توبه ی تو نیست، و در كیفر و مجازات تو شتاب ندارد، و آنجا كه سزاوار رسوایی بودی، رسوایت نساخته است، و در پذیرش توبه ی تو سختگیری نكرده است، و به دلیل گناه در تنگنا قرارت نداده و از رحمت خود تو را ناامید نكرده است، بلكه خودداری تو را از گناه برایت حسنه و نیكی شمرده، و هر كار بدت را یك گناه ولی هر كار نیكت را ده برابر به حساب آورده است، و برایت در توبه و خرسندی را باز نگهداشته است، پس هرگاه او را بخوانی ندایت را می شنود، و هرگاه با او راز و نیاز كنی از راز دلت آگاه است، پس نیاز خود را به او عرضه می ك

نی و آنچه را دل داری برملا می سازی و از گرفتاریهایت با او درددل می كنی و از وی چاره ی غمهایت را می طلبی، و درباره ی كارهایت از او استمداد می كنی، و از خزانه های رحمت او كه جز او را توانایی بخشش از آنها نیست- از قبیل فزونی عمر و سلامت بدن و وسعت روزی- درخواست بخشش می كنی. آنگاه در دستهایت كلیدهای خزانه ها را- در مواردی از درخواست تو كه مجازی- قرار می دهد، پس هر گاه بخواهی به وسیله ی دعا درهای نعمتش را بگشایی، و نزول باران رحمتش را بطلبی، با تاخیر پذیرش و اجابت درخواست، تو را ناامید نگرداند، زیرا بخشش به اندازه ی خلوص نیت است، چه بسا كه تاخیر در اجابت باعث عطای بیشتر و بخشش فزونتر برای آرزومند و درخواست كننده گردد. بسا كه تو چیزی را درخواست كنی و داده نشود و در مقابل بهتر از آن را در دنیا و یا آخرت به تو بدهند، و یا اجابت نمی شود به خاطر آن كه در آن مطلوب، مصلحت تو نبوده و آنچه بهتر بوده به تو می دهد، چه بسا چیزی را تو درخواست می كنی كه باعث از بین رفتن دین تو است، پس چیزی را بخواه كه نیكی اش پایدار باشد و تو از رنج آن بركنار باشی، ثروت دنیا برای تو نمی ماند و تو نیز برای او ماندنی نیستی. مطلب پنجم: توجه دادن

بر دعا و تشویق به آن است، و سر مطلب توجه دائم به عظمت آفریدگار و بریدن از غیر اوست، چه او منشا هر چیز دوست داشتنی و بخشنده ی هر چیز دلخواهی است. و به وسیله ی چند مطلب تشویق به دعا فرموده است: اول: گنجهای آسمانها و زمین در دست اوست، این قسمت به منزله ی صغراست و كبرا در حقیقت چنین است: هر كس كه گنجها به دست او باشد، از هر كس برای رغبت و دل بستن سزاوارتر است. دوم: او خود اجازه ی دعا و درخواست داده و عهده دار اجابت شده و فرموده است: ادعونی استجب لكم این در حقیقت صغرای قیاس است و كبرای آن نیز مثل مورد اول در تقدیر است. سوم: حق تعالی خود، به مخلوق فرمان داده است كه از او بخواهند تا به آنها مرحمت نماید، در آیه و اسئلو الله من فضله و همین طور دستور داده است، از او طلب رحمت كنند تا بدیشان رحم كند. توضیح این كه بخشش روزی، رحمت، و هر فضیلتی از جانب او، تنها پس از آمادگی به وسیله ی اخلاص در طلب و تقاضای بخشش و امثال اینها فراهم می آید، همان طوری كه در جای خود ثابت شد، (این مطلب به منزله ی صغراست) و در حقیقت كبرا چنین است: و هر كسی كه چنین باشد پس باید از او درخواست و تقاضای بخشش كرد. چهارم: خدای متعال بین خود و بنده ی ع

لاقه مند به خود نگهبان و دربانی قرار نداده است، چه او پاك و منزه و بالاتر از جسم بودن، جهت داشتن و صفات حادث می باشد، بلكه او در همه چیز و برای هر كس كه چشم دل را باز دارد و به مطالعه ی كبریایی و عظمت او بپردازد متجلی و هویداست و كبرای مقدر چنین است: هر كس كه چنان باشد، به درخواست و طلب بخشش، سزاوارتر است. پنجم: او را مجبور به آوردن واسطه و شفیع نكرده است، زیرا نیاز به واسطه موقعی ضرورت دارد كه دسترسی به خواسته، به جهت بخل كسی كه كار در دست اوست و یا به خاطر جهل وی نسبت به استحقاق درخواست كننده، غیرممكن باشد. در صورتی كه خدای متعال نه بخیل است و نه از طرف او منعی وجود دارد. و تنها بخشش او در گرو آمادگی درخواست كننده است، خدای منزه و پاك، مشتاقان را نیازمند به واسطه ها قرار نداده است، زیرا به آنها توان آمادگی برای رسیدن به خواسته های خود را داده و وسایل را برای ایشان آماده ساخته و درهای رحمتش را به روی آنها باز گذاشته است. پس اگر آنان نیاز به واسطه و شفیع پیدا كنند از باب این نیست كه خداوند آنان را برای داشتن شفیع مجبور و ملزم كرده است. ششم: اگر مرتبك گناه شود مانع از توبه و بازگشت او نشده است بلكه او خود امر

به توبه فرموده و وعده ی پذیرش داده و گفته است: یا ایها الذین امنوا توبوا الی الله توبه نصوحا عسی ربكم ان یكفر عنكم سیئاتكم و یدخلكم جنات و پس از این كه گناهان كبیره را برشمرده است و تهدید به مجازات كرده فرموده است: الا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا فاولئك یبدل لله سیئاتهم حسنات. هفتم: خداوند در عذاب و بلا با این كه هنگام نافرمانی اش از عمل او آگاه است شتاب نكرده و او را در جایی كه مرتكب عمل خلافی شده رسوا نمی كند، بلكه او را بر رستگاری مهلت می دهد و پرده ی بخشش و حلمش را بر روی او می گستراند. هشتم: خداوند در پذیرش توبه و بازگشت او به سوی خود، اصرار می ورزد، همان طور كه پادشاهان درباره ی كسانی كه بدی كرده باشند و درخواست عفو نمایند، رفتار می كنند، و خالق نه تنها به دلیل ارتكاب جرم و گناه با مخلوق مناقشه نمی كند و در محاسبه با او سخت نمی گیرد بلكه توبه ی او را می پذیر و بر او آسان می گیرد. زیرا به خدای متعال نه از ناحیه گناهكار زیانی می رسد، و نه از بازگشت توبه كننده سودی عاید او می شود، چه او بی نیاز مطلق است. نهم: خداوند متعال او را از رحمت و بخشش ناامید نكرده، زیرا گفته است: یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم

لا تقنطوا من رحمه الله. دهم: خداوند دوری جستن او از گناه و بازگشتش از گناه را، حسنه قرار داده است، آنجا كه پس از بیان توبه می فرماید: فاولئك یبدل الله سیئائهم حسنات و هر بدی او را یك بد و هر خوبی او را ده برابر به شمار می آورد، آنجا كه فرموده است: من جاء بالحسنه فله عشر امثالها و من جاء بالسیئه فلا یجزی الا مثلها. یازدهم: اوست كه در توبه را بر روی بنده اش باز گشوده است، آنجا كه فرموده است: غافر الذنب و قابل التوب شدید العقاب ذی الطول، و هو الذی یقبل التوبه عن عباده و یعفو عن السیئات. همچنین در طلب بخشش و رضا را به روی او باز كرده است، چون پس از بازگشت بنده به او فرمان داده است و راهنمایی به رضا و خوشنودی خود فرموده است. دوازدهم: هر گاه خدا را بخواند، ندایش را می شنود، به دلیل این آیه مباركه: ان ربی لسمیع الدعاء و هرگاه با او راز و نیاز كند، از راز او آگاه است، به دلیل آیه ی: یعلم السر و اخفی پس نیازمندی خود را بر او عرضه كند چه مخفیانه و چه آشكارا، و از او در كارها كمك بطلبد و آنچه از گرفتاریها و مشكلات در دل دارد، سفره ی دل را باز كند و از او رفع گرفتاریهای خود را درخواست نماید، تا از گنجهای رحمت خود آنچه ر

ا كه جز او كسی توان دادن آنها را ندارد، مانند فزونی عمر و تندرستی و گشایش روزیها، به وی مرحمت كند. سیزدهم: با دادن اجازه ی درخواست و پرسش از او، كلید گنجهای نعمت خود را در اختیار او قرار داده است. لفظ مفاتیح (كلیدها) را استعاره آورده است برای دعاها، به این دلیل كه دعاها وسیله ی كسب نعمت و كمال رحمتند، هرگاه خدا بخواهد به وسیله ی دعا درهای گنجهایش را باز می گشاید، و همچنین لفظ ابواب (درها) را عاریه آورده است برای وسایل جزئی نعمتهایی كه به بنده می رسد. مقصود از خزانه های نعمت پروردگار همان خزانه های آسمانها و زمین است. زیرا همه ی نعمتها از آن او و به دست اوست. و احتمال دارد بدان وسیله اشاره كرده باشد به نعمت معقول از آسمان وجود حق تعالی و آنچه در تحت قدرت او از خیرات ممكن وجود دارد. صفت استمطار (طلب نزول باران) را استعاره آورده است از درخواست نعمتهای الهی از باب شباهت آنها به باران در این كه هر دو وسیله ی حیات و به مصلحت حال انسانند در دنیا و درخواست كننده ی آنها به طلب باران می ماند كه امام علیه السلام با ذكر كلمه ی شابیب: قطره های باران زمینه ی این استعاره را در سخنان خود فراهم ساخته است. در تمام این قیاسها

كبرای مقدر چنین است: و هر كس كه چنان باشد او سزاوارتر است برای این كه روی دل را به جانب او گردانده، از او درخواست نیاز شود. پس از آن كه حضرت علی (ع) فرزندش را با این جاذبه وادار به دعا و درخواست نموده است، آنگاه او را متوجه ساخته است كه اجابت دعا گاهی به كندی صورت می پذیرد و به تاخیر می افتد. و بعد اسباب تاخیر اجابت دعا را برشمرده است تا از اجابت دعا ناامید نگردد. اول: بخشش به اندازه ی خلوص نیت است: یعنی این كه اجابت در گرو آمادگی به وسیله ی خلوص نیت است، پس هرگاه در اجابت تاخیر شد، شاید علت تاخیر، خالص نبودن نیت باشد. دوم: بسا كه تاخیر اجابت دعا به دلیلی است كه خدا می داند، خود آن تاخیر از جمله اسباب آمادگی بیشتر درخواست كننده و آرزومند است، برای بخشش آنچه كه بالاتر و ارزشمندتر است از آنچه كه او درخواست بخشش آن را دارد، پس آن را وقتی می دهد كه وی آمادگی كامل پیدا كند، زیرا به اندازه ی ارزش اهل تصمیم و اراده، دعوتنامه ها می آید، و به مقدار زحمت و رنج مقامات والا به دست آیند. سوم: گاهی مورد درخواست مصلحتی برای بنده ی خدا ندارد، به خاطر این كه اگر مثل ثروت، مقام و سایر خواسته های دنیوی محض را به او بدهند باعث

تباهی دین او خواهد شد، بنابراین خداوند درخواست او را اجابت نمی كند، بلكه بهتر از آن در دنیا و یا در آخرت به وی مرحمت می كند و این تغییر به خاطر مصلحت و یا خیر او است. آنگاه- با تعریف موارد درخواست وی آنچه را كه شایسته است از خدا بطلبد، یعنی آنچه كه نیكی اش پایدار و از گرفتاری اش در امان است، از قبیل فراهم آمدن وسایل خوشبختی جاودانه و یادگار خوب میان بازماندگان، نه ثروت- مطلب را به پایان می رساند.

[صفحه 56]

منزل قلعه: جایی كه برای ساكن شدن شایستگی ندارد بلغه: مقداری از زندگی كه انسان دسترسی ندارد و بدان كه تو برای آخرت آفریده شده ای نه برای دنیا و برای فنا نه برای هستی، برای مردن نه برای زندگی، و تو در جایی هستی كه باید كوچ كنی و در سرایی موقت و در راهی به سوی آخرت هستی. و تو رانده ی مرگ هستی كه گریزنده اش، از آن رهایی ندارد و جوینده اش آن را از دست نمی دهد، و بناچار آن را در می یابد، پس مبادا مر گ تو را در حال گناهی كه تو با خود می گفتی از آن توبه خواهم كرد و مرگ بین تو و آن اندیشه فاصله اندازد، كه در آن صورت خود را تباه كرده ای. در این بخش از وصیت، امام (ع) به چند امر توجه داده است: اول: هدف از آفرینش و هستی، آخرت است نه دنیا، مرگ و نیستی است، نه زندگی و بقای در این عالم و این امور عوامل اسباب عرضی هستند نسبت به وجود انسان به خاطر این كه آنها لازمه ی هستی و وجود می باشند و اما نخستین علت واقعی از وجود انسان، همان رسیدن به كمال و پاك و وارسته بودن از وابستگیهای دنیا و نیل به محضر پروردگار متعال است. امام علی (ع) این هدفهای نهایی را كه وصول بدانها قطعی است برای او خاطرنشان ساخته است تا به خاطر آنها

و برای پس از مرگ كار كند، و كمتر بر دنیا و آبادانی دنیا اعتماد كند، و نباید دل به ماندن در دنیا ببندد، زیرا دنیا عارضی و از بین رفتنی است. دوم: او را هشدار داده است بر این كه دنیا جای ماندن نیست، بلكه جای عبور است و برای وطن گزیدن و زیستن آفریده نشده. دنیا جای تلاش و كوشش است، آفریده شده است تا انسان قوتی از آن برای رسیدن به آخرت گیرد و چون اینها راهی است برای آخرت، توشه ای برگیرد. سوم: او را متوجه ساخته است كه رانده ی مرگ است، لفظ الطرید (رانده شده) را عاریه آورده است از او از نظر شباهت او به شكاری كه درنده و غیر درنده او را به گوشه ای می راند. آنگاه مرگ را معرفی كرده است به این ترتیب كه هیچ كس نمی تواند با فرار از دست مرگ نجات یابد و ناگزیر مرگ او را درمی یابد تا او را هشدار دهد و او را به وسیله اطاعتش آماده ی مرگ سازد، اطاعتی كه باعث مقاومت در برابر ترس و بیمها و سختیهای مرگ شود. از این رو فرموده است: از مرگ بترس... تا كلمه ی نفسك (خودت را) یعنی: بر حال گناه باقی ماندنت در حالی كه با خود می گفتی از آن توبه می كنم ناگهان مرگ تو را دریابد و بین تو و اندیشه ات فاصله اندازد. و كلمه یحول عطف است بر یدركك و اذا

حرف مفاجاه است.

[صفحه 56]

ازر: نیرو- توان یبهره: پیروز گردید و او را رنجاند، اصل بهر به معنای سركش و فرار نفس از رنج است. اخلد الی كذا: به او مربوط است. تكالب: حمله ی بر یكدیگر. مساوی: عیبها ضراوه: زیر نظر گرفتن شكار و حمله ی بر او. معقله: دربند مجهول و مجهل: كوره راهی كه هیچ نشانه ای در آن نیست وادوعث: شنزار وسیعی كه پای انسان و حیوان بر روی آن استوار نماند (بلكه در آن فرو رود) المسیم: شبان پسرك من، بیشتر به یاد مرگ و پی آمدهای پس از مرگ باش كه ناگهان پس از مرگ با آنها درگیر می شوی. تا مرگ نزد تو نیامده خود را آماده كن و كمرت را ببند تا مبادا ناگهان مرگ تو را دریابد. بر تو غلبه كند. بترس از این كه با دلبستگی و اعتماد به دنیا و حرص و آز دنیاداران نسبت به آن و دشمنی با هم بر سر دنیا فریب بخوری، زیرا كه خداوند به تو درباره ی آن خبر داده است و دنیا خود برایت وصف كرده و بدیهاش را برملا ساخته است. طالبان دینا همانند سگان پارس كننده و درندگان در جستجوی شكارند بعضی از آنها بر بعضی دیگر پارس می كنند، و توانا ناتوان را می خورد، و بزرگ بر كوچك با زور صدمه می زند، بعضی همچون چهارپایانی دربند بسته و بعضی دیگر چون چهارپایانی

هستند، رها، گم كرده خرد، بی هدف، چهارپایانی یله و بی لجام برای چریدن افت و زیان در بیابانی سخت و سهمگین! شبانی كه نگهداری آنها را عهده دار باشد و یا آنها را بچراند وجود ندارد! دنیا آنان را به راه نابینایی می برد، و دیده شان را از دیدن نشان هدایت و رستگاری پوشانده است، آنان در گمراهی سرگردان و در نعمت و خوشی دنیا فرو رفته اند و آن را معبود و پروردگار خود دانند پس دنیا آنان را بازیچه قرار داده و آنان هدف اصلی خود را از یاد برده اند! اندكی مدارا كن و بگذار تا تاریكی برطرف شود، گویی كاروان فرا رسید، نزدیك است هر كس كه بشتابد بدانها بپیوندد. چهارم: دستور داده است كه مرگ و آنچه از گرفتاریها را كه ناگهان او را در میان گیرند، بیشتر یاد كند، زیرا این كار باعث عبرت و نفرت از امور دنیایی شده، عظمت كار را درك كرده، آماده برای مرگ و بعد از مرگ می گردد. از این رو فرموده است: تا وقتی كه مرگ تزد تو آید تو خود را آماده و كمر بسته كنی، یعنی به وسیله ی كمالات آماده شوی، مبادا مرگ ناگهانی فرارسد و تو را دریابد. عبارت: و لا یاتیك عطف بر جمله ی حتی یاتیك، است و واو در: و قد واو حال است، و همچنین، بغته حال است، و یبهرك منصوب به ان

مقدره پس از فای در جواب نفی است. پنجم: او را از گول خوردن به دلیل دلبستگی اهل دنیا به دنیا و خصومت و ستیز بر سر دنیا، منع كرده است و هشدار داده است كه او را كه سزاوار نیست او چنین گول و فریبی بخورد. این مطالب به صورت قیاسات مضمر آمده است: عبارت: فقد نباك الله، تا: عنها، صغرای قیاس اول است، مثل قول خدای تعالی: و ما الحیوه الدنیا الا لعب و لهو كه در چند مورد از قرآن مجید آمده است و قول خدای متعال: انما مثل الحیواه الدنیا كماء انزلناه من السماء. و گفته ی امام علیه السلام و نعت لك نفسها- یعنی: دنیا خود را برای تو معرفی كرده است- صغرای قیاس دوم است، و به صیغه ی مذكر نعت نیز نقل كرده اند، به این معنی كه خداوند دنیا را برای او معرفی كرده است، و معنای توصیف دنیا خودش را، همان تعریف به زبان حال است، با این بیان كه آنجا محل غم و اندوهها و گرفتاری و بیماریها و سرای هر مصیبت و منزلگاه هر شر و فتنه است. و گفتار امام (ع): و انما اهلها تا آخر، صغرای قیاس سوم است. كبرای مقدر در قیاس اول چنین است: و هر كس را كه خدای متعال از آن این چنین خبر دهد شایسته نیست فریب او را بخورند. تقدیر كبرای قیاس دوم این طور است: و هر كسی كه خود

را چنین معرفی كند نباید گول او را خورد. و تقدیر كبرا در قیاس سوم این است كه: و هر كس چنان باشد سزاوار نیست كه فریب عمل او را بخورند. بدان كه امام (ع) در این دو مثل به تقسیم بندی مردم دنیا اشاره فرموده است كه آنها به لحاظ قوای غضب و شهوت و پیروی از آن دو به دو دسته تقسیم می شوند: یعنی بعضی از مردم دنیا از قوه ی غضب خود پیروی می كنند و به خواست آن جامه ی عمل می پوشانند، و بعضی دیگر از قوه ی شهوت خود پیروی می نمایند او را لجام گسیخته به حال خود رها كنند و از هدف خلقت خود غفلت ورزند، و برای دسته ی او به سگان پارس كننده و درندگان در پی طعمه، مثل زده است و به مطابقت مثل به مورد تشبیه، وسیله جمله ی: یهر- فریاد می كند- تا كلمه: صغیرها- كوچكشان- اشاره فرموده است. و صفت فریاد برآوردن، استعاره است برای درآویختن مردم دنیا با یكدیگر بر سر دنیا، و همچنین لفظ: اكل (خوردن) كنایه از غلبه ی بعضی بر بعضی دیگر است. و برای دسته ی دوم، به چهارپایان مثل زده است به لحاظ غفلت آنها همچون چهارپایان از هدف اصلی، آنگاه اینان- دسته دوم- را بر دو قسم تقسیم كرده است: بسته و رها و لفظ، معقله (بسته) را عاریه آورده است از كسانی كه به ظاهر امو

ر شرع و امام عادل تمسك جسته اند، پس وی آنان را پایبند به دیانت فرموده و بدین وسیله از رها گذاشتن در پیروی از خواستهای نفس و فرو رفتن در آنها مانع شده است، هر چند خود آنان اسرار شریعت را ندانسته اند، بنابراین، آنان در حقیقت همانند گوسفندانی هستند كه چراننده، آنها را بسته است. و به وسیله ی كلمه ی: مهمله (رها) اشاره كرده است به كسانی كه در پیروی از خواستهایشان، رهایند و از فرمان امام خود بیرون رفته، به اوامر او پای بند نشده اند پس آنان همچون چهارپایانی رها و بی لجامند. و به وجه شبه با این عبارت اشاره كرده است: كسانی كه خودشان را گم كرده اند... تا آخر، و احتمال دارد مقصود از عقول، همان عقل جمع عقال باشد، پس ضمه ی اشباع شده، قلب به واو شده است به پیروی از كلمه ی مجهولها. و احتمال دارد كه مقصود از آن جمع عقل به معنی پناهگاه باشد، یعنی این كه خواستهای نفسانی، آن كسانی را كه به دنیا پناه ببرند و آن را پیشوای خود قرار دهند، تباه می سازد. وجه تطبیق این مثل آن است كه این دسته از مردم در سود نجستن از عقلها و اعتمادشان به خواستهای ناهنجار و سرگرمی آنها به تمایلات دنیوی، در حالی كه پی اخلاق ناپسند و آلودگیهای هوی و هوس هس

تند، پیشوایی ندارند تا آنها را بر طاعت خدا، در راه هدایت به مكارم اخلاق رهنمود باشد، آنان مانند چهارپایان رها شده ای هستند كه فاقد عقلند و سر به بیابان می گذارند در حالی كه افسار گسسته و حیران در بیابان وحشتناكی سرگردانند بدون آن كه شبانی باشد تا از آنها مراقبت كند و آنها را به چراگاه ببرد و بعضی گفته اند: سروح آفه، صحیح است، یعنی آفتی را چریده است كه از امكان بهره برداری خارج شده است و این روایت بدرستی و حقیقت نزدیكتر است. مقصود از راههای نابینایی، راههای نادانی و روشهای باطل است كه هیچ كس در آنها راه به جایی نمی برد، همان طوری كه نابینا راه را نمی یابد. در سخنان امام سلوك اهل دنیا به دنیا، نسبت داده شده است، از آن جهت كه دنیا باعث فریب و غفلت آنان از آینده شان می گردد. و همچنین عبارت چشمهایشان را از دیدن نشانه ی هدایت پوشاننده است، یعنی دیدگان عقلشان را از جایگاههای هدایت كه همان نشانه های خداوند و منزلگاه حركت به سوی خداست، پوشانده است. و سرگردان ماندن آنها در دنیا اشاره است به گمراهی ایشان از راههای حق. و كلمه ی غرق شدن را به اعتبار تسلط نعمتهای دنیا بر عقول مردم و در اختیار گرفتن آنان، استعاره آورده است،

همان طوری كه آب بر شخص غرق شده تسلط می یابد. همچنین عبارت: آن را پروردگار خود قرار داده اند استعاره است به اعتبار خدمت مردم به دنیا، پس دنیا با آنان بازی می كند، چون آنان بندگان او هستند، و آنها با دنیا بازی می كنند، زیرا بدون این كه سودی ببرند سرگرم آن هستند، و آنچه را كه شایسته تر به انجام است، ترك كرده اند و ماورای دنیا (رستاخیز) را كه به خاطر آن آفریده شده اند فراموش كرده اند.

[صفحه 63]

تعدوه: از آن حد تجاوز كنی تخفیض: بر خویشتن آسان گرفتن اوجفت: شتافتی حرب: گرفتن ثروت و مال اجمال فی الطلب: به سهل و ساده گرفتن درخواست به حدی كه خوب و خوش گردد. مناهل: جایگاههای رفع تشنگی، آبشخورها و بدان ای پسرك من هر كس كه مركب سواری او شب و روز باشد، به وسیله ی آن سیر می كند، هر چند در حال توقف باشد و راه می پیماید هر چند ایستاده و در آرامش باشد. و به یقین بدان كه تو هرگز به آرمانت نرسی، و هرگز مرگ از تو دست برنمی دارد، و تو راهی همان راهی هستی كه پیشینیانت رفتند. پس زیاد در طلب مال دنیا تلاش مكن، و در آنچه كسب می كنی نیكوكار باش، زیرا بسا پی گیری و تلاش كه باعث از دست رفتن سرمایه شود، بنابراین هر تلاشگری به روزی نمی رسد، و هر معتدل و خوشرفتاری ناامید نمی گردد. خود را از هر نوع پستی و زبونی بالاتر بدان، هر چند كه تو را به نعمتهای زیادی برساند، زیرا هرگز برابر آنچه از جان خود مایه می گذاری دست نخواهی یافت، و بنده ی دیگری مباش كه خداوند تو را آزاد قرار داده است. چه حسنی دارد آن خیری كه جز با بدی به دست نیاید، و چه خوبی دارد آن آسایش و رفاهی كه جز با دشواری میسر نگردد؟! مبادا مركبهای سواری

طمع، تو را با سرعت به سمت مراكز تباهی ببرند، و اگر توانگری، بین تو و خداوند صاحب نعمت، فاصله نمی افكند. در پی مال برو، زیرا تو نصیب خود را می بری و به سهم روزی خود می رسی، و اندكی كه از جانب خداوند پاك به تو برسد بزرگتر و ارزشمندتر از بسیاری است كه از طرف خلق او برسد، هر چند كه همه چیز از آن اوست. این بخش مشتمل بر سفارش نسبت به لطایفی از حكمت عملی و مكارم اخلاقی است كه امور مربوط به معاش و معاد به وسیله ی آنها سر و سامان می یابد، و در صدر همه ی آنها توجه دادن بر ضرورت مرگ را قرار داده تا بر آن اساس آنچه را كه می خواهد از موارد نصیحت و حكمت، سفارش و توصیه نماید. و آن هشدار به دو مطلب است. اول آن كه انسان در تمام مدت عمرش در حال سفر به جانب آخرت است، و این سفر با مركبهای سواری محسوس و در راههای محسوس نمی باشد، بلكه مركب این سفر شب و روز است، و لفظ مطیه (مركب سواری) را استعاره از شب و روز آورده است از این رو كه آن دو اجزای اعتباری زمان هستند، و در پی یكدیگر می آیند و با پایان گرفتن این اجزاء، زمان پایان می گیرد، و شخص بر حسب اجزای زمانی در جایگاههایی قرار می گیرد كه مدتش برای او تعیین شده است تا این دنیا پایان

می گیرد و سفر آخرت آغاز می شود، همان طور كه انسان در دنیا منازلی را طی می كند تا به سر منزل می رسد، همچنین در سخن امام (ع)، المسافه، استعاره است از مدت مشخصی كه در دنیا زندگی می كند، از این رو كه گذشت زمان نسبت به انسان گذشت اعتباری است، هر چند كه او به نحو متعارف ایستاده باشد، فاصله اش را تا لحظه ی اجل سوار بر آن مركبها- با این كه او آرام و برقرار و در حالت آرامش حسی است- طی می كند. دوم: به وی می فرماید، بیقین بداند كه هرگز به آرزویش نمی رسد. توضیح آن كه انسان همواره چیزهای دلخواه خود را آرزو می كند هر چه از آنها به دست آید و یا آرزویش نسبت به آن نقش بر آب شود، خواسته ی دیگری را می طلبد، گرچه خواسته ها متفاوت باشد- پس آرزو همواره متوجه خواسته ای است كه در حال حاضر دسترسی به آن ندارد كه در این باره باید به وجدان مراجعه كند، بنابراین تمام خواسته ها به دست نمی آیند، و همچنین امكان ندارد كه اجل مقدر انسان از حد معین تجاوز كند اگر نه، اجل نخواهد بود. و این دو مطلب در حد دو صغرای قیاسهای مضمر از نوع شكل اول است، و تقدیر كبرای اول این است: و هر كس چنان حركت كند، بزودی مدتش به سر می آید و به سرمنزل آخرت می رسد. و ت

قدیر كبرای دوم چنین است: و هر كس كه به آرزویش نرسد و اجلش از مدت مقرر تجاوز نكند و در راه پیشینیان حركت كند، بزودی به آنها خواهد پیوست. و چون وی را بر قطعی بودن جدایی از دنیا و پیوستن به آخرت آگاه كرد، به دنبال آن در این وصیت حكمتهای یاد شده را گنجانده و یادآور شده است، از آن جمله: اول: زیاد در پی دنیا نباشد و بر خود سخت نگیرد و حرص به دنیا نورزد، بلكه به مقدار نیاز در پی آن باشد. دوم: در كسب دنیا عملش را نیكو گرداند، توضیح این كه هر چیزی را به جای خود قرار دهد، و از كسب خود به مقدار ضرورت و نیاز نگه دارد و زیاده بر آن را در راههای خیر و مصارفی كه باعث قرب الهی است صرف كند، و احتمال دارد كه مقصود از مكتسب، اشتغال به كسب باشد، اسم مفعول را به طور مجاز بر مصدر اطلاق كرده است مانند سخن پیامبر (ص): روح القدس بر دلم انداخت كه هرگز كسی نمی میرد مگر این كه روزی خود را به تمام و كمال دریافت كرده باشد، پس در طلب روزی بخوبی عمل كنید. گفتار امام (ع): زیرا بسی جستن... تا كلمه ی: محروم، هشدار و منع از فرو رفتن در طلب دنیا به وسیله سه عامل است: یكی آن كه گاهی طلب دنیا به از دست دادن سرمایه منتهی می شود، چنان كه در زمان ما

دیده شده است بازرگانی كه هدفه دینار سرمایه داشته، چندین بار با این مبلغ به هندوستان سفر كرده است تا آن مبلغ به هفده هزار دنیا رسیده است، آنگاه تصمیم گرفته مسافرت را ترك كند و به آنچه خداوند نصیبت او ساخته است اكتفا كند. اما نفس كشنده به سمت بدیها او را فریب داد و به بازگشت دعوت نمود و افزون طلبی را بر او تحمیل كرد، تا آن كه دوباره به همان سفر رفت، دزدان در دریا او را گرفتند و تمام موجودی او را ستاندند و او بی مال و سرمایه بازگشت، و این نتیجه آزمندی نكوهش شده است. و آن در حقیقت صغرای قیاس مضمر است، و تقدیر كبرایش چنین است: و هر چه منتهی به سلب مال و از دست رفتن سرمایه شود، سزاوار حرص زدن نیست. دوم: این گفتار است، هر طالب روزی به روزی نمی رسد. این سخن به عنوان مثل است كه علی بن ابی طالب (ع) در آن جمله به محرومیت بعضی از طالبان مال اشاره فرموده است تا او خود را با آنان مقایسه كند و در طلب مال حرص نورزد. سوم: عبارت، و نه هر خوشرفتاری محروم. توجه دادن بر تمثیل دیگری است كه حضرت در این سخن او را آگاه ساخته از این كه اعتدال در كسب و كار در بعضی از مردم، علت روزی آنهاست، تا خود را با آنان مقایسه كند و در طلب روزی به

نیكی عمل كند. چهارم: هر چند كه رسیدن او به خواستها و آرزوهایش در گرو نوعی پستی باشد، خویشتن را بالاتر از آن بداند كه تن به پستی دهد، چنان كه مثلا دروغ بگوید و یا دغل بازی كند تا به پادشاهی و امثال آن برسد. گرامی داشت نفس و بری داشتن آن پستیها، باعث پیدایش فضیلتهایی همچون سخاوت، جوانمردی و بلندهمتی است. زیرا گرامی داشت نفس از پستیها مانند بخل، ناجوانمردی و دون همتی باعث دستیابی بر فضایل نفسانی می شود. همچنین بر حذر داشته است او را از نزدیك شدن به پستی، با این عبارت: فانك (زیرا تو) تا كلمه ی عوضا (برابر) یعنی هر فضیلتی را كه تو از دست می دهی و به جای آن رذیلتی را انتخاب می كنی آن فضیلت در پیشگاه خداوند و بندگان نیكوكارش آن قدر ارزش دارد كه هیچ چیزی- هر چند مهم- با آن برابری نمی كند و نمی تواند جای آن را پر كند و عوض آن باشد. این عبارت به منزله ی صغرای قیاس مضمر است و كبرای مقدر چنین است: و هر چه كه در برابر و عوض او میسر نشود، سزاوار نیست كه آن را به خاطر نزدیك شدن به پستیها از دست داده باشد. پنجم: این كه برده ی دیگری نشود: یعنی اجازه ندهد كه با درخواست چیزی، دیگران نسبت به او حق احسان پیدا كنند، و بدان وسیله

او را برده ی خود سازند، او هم بر خود خدمتگاری ایشان را لازم شمرد، به جای شكر خدا به سپاسگزاری آنها سرگرم شود. این گفتار امام كه خداوند او را آزاد قرار داده است، به منزله ی صغرای قیاس، و كبرای مقدر چنین است: و هر كسی را كه خداوند آزاد قرار داده باشد، زشت است كه خود را برده ی دیگری قرار دهد، و همچنین گفته ی امام (ع): و ما خیر خیر تا كلمه ی الابعسر، استفهام انكاری است، یعنی آن خیری كه جز به وسیله ی شر، و آسایشی كه جز با دشواری، به دست نیاید، حسنی ندارد و خیر به شمار نمی آید. و مقصود امام (ع) از آن خیر و آسایش، چیزی است كه با تن دادن به پستیها در پی آن است، و انسان بدان وسیله- مثل ثروت و مانند آن- برده ی دیگری شود. و مقصود از شر و دشواری مقرون به شر، حالاتی مانند ریختن آبرو، در مقام درخواست از دیگران، و تن به ذلت دادن و از این قبیل پستیهاست. این عبارت نیز به منزله ی صغرای قیاس است و كبرای مقدر آن چنین است: و هر چیزی كه خیری نداشته باشد، سزاوار نیست كه انسان در پی آن رود و به خاطر آن طوق بردگی دیگران را به گردن اندازد. ششم: او را از حرص و آز برحذر داشته است، و كلمه ی مطایا (مركبهای سواری) را استعاره از قوایی آورد

ه است كه همچون قوه ی: وهم، خیال، شهوت و غضب او را به سمت بدی می كشند و وجه شبه: چنان كه این قوا چون مركبی سركش نفس عاقله او را حمل می كنند به سمت خواسته ها و آنچه را كه وی از متاع دنیا دل بدان بسته است، می برد. همچنانكه مركبهای سواری، شخص سوار را به مقصدش می رسانند، و همین طور، صفت وجیف استعاره است از سرعت گردن نهادن وی به واسطه ی آن قوا، به امور پست و ناروا. در جمله ی فتوردك مناهل الهلكه، كلمه ی مناهل (آبشخورها) استعاره است از موارد هلاكت در عالم آخرت- مانند منازل و طبقات جهنم- و وجه شبه بودن آن موارد، اینست كه نوشیدنی اهل دوزخ مهلك است چنان كه خداوند متعال فرموده است: فشاربون علیه من الحمیم فشاربون شرب الهیم فاء، در جواب نهیی است كه از تحذیر مورد ذكر استفاده می شود، و این عبارت به منزله ی قضیه ی شرطیه ی متصله و صغرای قیاس مضمر است، در حقیقت چنین فرموده است: اگر تو را مركبهای سواری طمع به سرعت ببرند، وارد منزلگاههای هلاكت خواهند كرد، كبرای آن نیز چنین است: و هر مركب سواری كه چنان باشد، سوار شدن بر آن روا نیست. هفتم: او را منع كرده است از این رو كه- در صورت امكان- بین خود و خدا، در مورد رسیدن نعمت خدا چیزی ر

ا واسطه قرار دهد، و آن منع از درخواست از دیگران و اظهار میل به الطاف اوست، بلكه وی بدون درخواست از مالداری كه نتیجه اش - در صورت بخشش و دادن مال- ریختن آبرو و پذیرش خواری و منت است، و در صورت محروم داشتن، ناامیدی و ذلت، منتظر نصیب خود از روزیی باشد كه خداوند برای او مقرر داشته است. و امام (ع) او را به وسیله ی دو عبارت مقدر تشویق به این مطلب فرموده است: اول در جمله ی، زیرا تو نصیب خود را می بری و به سهم خود می رسی، یعنی از روزی خدا. و كبرای مقدر چنین است: و هر كس این چنین باشد، سزاوار نیست كه بین خود و خدا واسطه ای قرار دهد تا از او روزی خود را بطلبد. دوم: كلمه ی امام (ع): براستی كه اندك... تا كلمه ی: خلق او، یعنی هر نعمتی كه از جانبی برسد كه مورد ستایش و پسندیده است، همان جهتی كه خداوند متعال طلب روزی را از آن جهت مقرر داشته است، اگرچه اندك باشد، نزد خدا ارزشمندتر و والاتر از نعمت زیادی است كه از راه دیگر- نظیر درخواست از غیر خدا و تمایل به او- می طلبد. و كبرا در حقیقت چنین است: و هر چه مهمتر باشد، شایسته است كه انسان آن را بطلبد. و گفته ی امام (ع): هر چند كه همه ی نعمتها از آن اوست، یعنی، اگر روزی از جانب مر

دم هم باشد، باز از طرف خداست، جز این كه شایسته ی آن است كه ابتدا به خدا توجه قلبی پیدا شود نه غیر خدا، زیرا او مبدا همه چیز و عنایتش به همه یكسان است.

[صفحه 63]

حرفه: تنگی روزی و محرومیت و ناامیدی. اهجر الرجل: هنگامی كه سخن ناروا بگوید. رفق: نرمی و مدارا، ضد درشتی. نوكی: جمع انوك: احمق، نادان. فرصه: وقت ممكن هشتم: عبارت امام (ع): و تلافیك (جبران كردن تو)، تا كلمه ی، منطقك (حرف زدن تو)، هشداری است بر لزوم برتری دادن و ترجیح خاموشی بر پرگویی. به صورت قیاس مضمری كه این عبارت صغرای قیاس است، توضیح آن كه خاموشی بسیار هر چند كه مستلزم خطا باشد مانند دم فروبستن از گفتن آنچه كه سزاوار گفتن است چون سخنان حكمت آمیز و یا سخنی كه پاره ای از مصالح را در پی دارد و لیكن بیشتر اوقات ممكن است آن را با سخن بموقع جبران كرد، اما خطای پرگویی را براستی كه نمی شود جبران كرد، و اگر امكان داشته باشد، در نهایت دشواری خواهد بود. از این رو، جبران خاموشی مفرط و زیان آن به وسیله ی گفتار، آسانتر از جبران زیان پرگویی است. به دلیل زیادی خطا در گفتار است كه مردم در مذمت پرگویی و ستایش خاموشی سخنان بسیاری گفته اند. كلمه ی المنطق (سخن گفتن) احتمال دارد، مصدر میمی باشد، در آن صورت، من برای بیان جنس خواهد بود. و ممكن است اسم مكان یعنی جای سخن گفتن باشد كه در آنجا كلمه ی من برای ابتدای

غایت در مكان خواهد بود. و در حقیقت كبرای قیاس چنین است: هر چه كه آسانتر است برای تو شایسته تر است. و نتیجه ی قیاس آن است كه جبران سكوت برای تو شایسته تر است، و این خود مستلزم رجحان و برتری خاموشی است. نهم: او را متوجه ساخته بر حفظ مالی كه در دست دارد، آن نوع حفظ و نگهداری كه شایسته است، و آن عبارت از حد وسط بین اسراف و بخل و پستی است. و این عبارت نیز در حقیقت صغرای قیاس مضمر است، و تقدیر كبرا چنین است: و هر چه نزد من محبوبتر است نسبت به درخواست تو از مال دیگران، پس آن برای تو شایسته تر است. دهم: او را بر برتری و فضیلت بریدن طمع و نومیدی از آنچه در دست مردم است، متوجه ساخته است با قیاس مضمری كه صغرای قیاس، عبارت و مراره الیاس (تلخی نومیدی)، تا كلمه ی الناس است و كبرای قیاس چنین است: و هر چه كه نیك و خیر باشد، سزاوارتر است كه انسان پایبند به آن باشد و خود را بدان آراسته كند. لفظ مراره (تلخی) را بر ناراحتی و دردی اطلاق كرده است كه روح انسانی به سبب نومیدی از خواسته ها احساس می كند، از باب اطلاق اسم سبب بر مسبب، و همان خود خیر است از آن جهت كه لازمه ی تحمل آن تلخی، كرامت نفس و بری بودن آن از ذلت و خواری درخواست

و كرنش است، و به همین مطلب شاعر در این شعر خود اشاره دارد: و ان كان طعم الیاس مرا فانه الذواحلی من سوال الارازل یازدهم: او را بر لزوم پایداری در هنگام تنگی رزق و محرومیت در صورتی كه همراه با فضیلت پاكی و آبرومندی باشد، توجه داده است و این كه پایبند بودن به عفاف، از طلب ثروتی كه باعث خلاف و آلودگی شود، بهتر است. به وسیله ی قیاس مضمری كه صغرایش عبارت مورد ذكر است و كبرای آن نیز چنین است: و هر چه كه از ثروت همراه با آلودگی و تبهكاری، بهتر باشد، پایبندی بدان، از رفتن در پی چنان ثروتی بهتر است. و البته از آن جهت چنین است كه شغل آبرومندانه (با درآمد كم) موجب فضیلت و چنان ثروتی توام با رذیلت و پستی است. روشن است كه عفاف و پاكدامنی همان حدی می باشد كه برای نیروی شهوت، فضیلت محسوب می شود و آن حدی است بین دو رذیلت یكی خاموشی شهوت كه ناشی از تفریط و دیگری فسق و فجور كه ناشی از افراط است. دوازدهم: امام (ع) با تمثیل به خود- به عنوان یك شخص اصلی- مخاطب خود را- فرع، منظور نموده- و حكم بر اینكه او خود، رازدارتر است، از آن رو كه وی به خود بیش از دیگران عنایت دارد، به فرزندش هشدار داده است (چنان كه شاعری گفته است:) اگر سی

نه ی انسان از نگهداری راز خود به تنگ آمده، پس سینه ی كسی كه رازش را به او می سپارد، تنگتر خواهد بود. سیزدهم: همچنین او را از راه تمثیل و تشبیه متوجه دوری از شتابزدگی و تامل در جستن مصالح كرده است با این بیان، كه بسا كسی در انجام كاری شتاب می كند كه به زیان اوست. پس اصل، شخص شتاب كننده و فرع، همان مخاطب است، و علت ضرر و زیان، همان شتابزدگی بوده، و حكم عبارت از زیان بردن است. چهاردهم: او را متوجه ترك پرگویی كرده است با تشبیه دیگری كه اصل همان شخص پرگو، و فرع آن طرف مخاطب، علت آن پرگویی و حكم آن یاوه گویی است. و هدف آن است كه خود را در ارتباط با پرگوها كه عمل آنها با یاوه گویی همراه است، مورد توجه قرار دهد، و در نتیجه پرگویی را- به دلیل همراه داشتن بیهوده گویی و به دنبال آن، نكوهش- باید ترك كند. پانزدهم: او را به ارزش اندیشیدن در كارها متوجه كرده با این عبارت: هر كه بیندیشد بینا و هوشیار گردد، یعنی با چشم بصیرت خود، حقایق و سرانجام كارها را ببیند. شانزدهم: به او دستور داده است تا با نیكان همدم شود، به وسیله ی قیاس مضمری كه صغرای آن، عبارت: تكن منهم- تا از آنها باشی- برمی آید، كه در حقیقت چنین است: زیرا همدم بودن

با ایشان موجب آن است كه از آنها گردی. و كبرای مقدر نیز چنین است: و هر چه را كه باعث شود تا از زمره ی آنها گردی، باید انجام دهی. هفدهم: و همچنین او را مامور كرد، تا از اهل شر، كناره گیرد و دوری گزیند، زیرا دوری از آنها باعث می شود تا در دنیا و آخرت در شمار آنها نیاید، و روش استدلال مانند عبارت قبلی است. هیجدهم: او را نسبت به زشتی خوردن مال حرام هشدار داده است، تا نهایت اجتناب و دوری را بنماید. با نكوهشی كه در ضمن قیاس مضمری فرموده است كه صغرای آن همان جمله ای است كه ذكر شده است، علت این كه آن زشت ترین نوع ستم است، به جهت این كه شخص ضعیف در موضع ترحم است بنابراین ستمكاری نسبت به او، جز از دل با قساوت و روحیه ای به دور از رقت و رحمت و عدالت، برنمی خیزد، و دیگر این كه از طرف شخص ضعیف دفاع و جلوگیری از آن ظلم به عمل نمی آید، بنابراین چنین ظالمی بیش از هر كسی به دور از عدالت است. و كبرای مقدر آن نیز چنین است: و هر چه كه زشت ترین نوع ستم باشد، دوری كردن از آن سزاوارتر است. بیستم: به او هشدار داده است كه مدارا كردن در پاره ای از موارد، مانند سختگیری و درشتی است كه از آن رو كه غالبا به مصلحت زیان می رساند و هدف را از

بین می برد، بنابراین، به كار بستن درشتی در چنین موردی غالبا مثل مدارا كردن در جهت ارتباط با مصلحت و رسیدن به هدف است، پس درشتی در چنان موردی بهتر از مدارا كردن است. كلمه ی خرق (درشتی) اول، و كلمه رفق (مدارا) در مرتبه ی دوم استعاره برای مدارای اول و درشتی دوم است، به همان دلیل مشابهت كه گفتیم، و به همین منی ابوالطیب اشاره كرده است: قرار دادن جود و بخشش به جای شمشیر به همان اندازه، به بزرگی انسان زیانبخش است، كه قرار دادن شمشیر در جای لطف و بخشش. بیست و یكم: توجه داده است كه بعضی از چیزهایی كه دارای مصلحت ظاهری است، گاهی دارای مفسده نیز می باشد، با این بیان: بسا دارویی كه خود درد است. بعلاوه، بعضی چیزها كه مفسده ی ظاهری دارد، گاهی همراه با مصلحت است، با این عبارت: و دردی كه خود درمان است. و در هر مورد، كلمه ی دوا استعاره برای مصلحت و كلمه ی داء (درد) استعاره برای مفسده است و جهت هر دو استعاره آن است كه مانند درد و دوا مصلحت باعث سر و سامان یافتن حال انسان و مفسده باعث تباهی اوست. و به همین معنی متنبی اشاره كرده است: چه بسا كه بدنها به وسیله ی بیماریها صحت خود را باز یابند. بیست و دوم: هشدار داده است كه مبادا ا

ز مشورت با كسی، به مطلبی كه تنها احتمال مصلحت دارد روی گرداند، هر چند كه از طرف مشورت انتظار پند و نصیحت و خیرخواهی را ندارد، بلكه نظر و پیشنهاد او را مورد دقت و توجه قرار دهد، چه بسا كه خیرخواهانه باشد، و همچنین سزاوار نیست به حرف آن كس كه او را خیرخواه می داند اعتماد كند، زیرا ممكن است در این مورد او را گول زده باشد. بیست و سوم: او را از دلبستن بر آرزوها منع كرده و برحذر داشته است، با قیاس مضمری كه صغرای آن جمله ی: زیرا آرمانها سرمایه ی كم خردان و ابلهان است. (... مردگان است. نسخه بدل) می باشد. كلمه ی بضائع (سرمایه ها) را استعاره از تمنیات آورده است، از آن جهت كه شخص ابله، نوعی لذت خیالی از امور مورد آرزو می برد كه به منزله ی سود آنهاست چنان كه صاحب سرمایه، از سرمایه اش سود می برد. و آن را به كلمه ی نوكی (ابلهان)، اضافه كرده است، از آن رو كه در آرزوها فایده ای وجود ندارد همان طور كه ابلهان و كم خردان از سرمایه ها سودی به دست نمی آورند. بیست و چهارم: عقل را به مثابه گردآورنده ی تجربه ها ترسیم و به عقل عملی اشاره كرده است، یعنی قوه ای كه نفس بر حسب نیاز به تدبیر بدنی كه در اختیار دارد و برای تكمیل آن، از این

قوه استفاده می كند. و همان قوه است كه نظرات دارای مصلحت را از مواردی كه باید كاری انجام بگیرد، استنباط می كند. زیرا شروع به انجام كاری از روی اختیار كه مخصوص انسان است، تنها به وسیله ی دریافت این كه در هر مورد چه باید كرد، میسر است، و آن دریافت، دریافت نظر كلی و یا جزئی است كه از روی مقدماتی به دست می آید كه بعضی از آنها جزئی محسوسند و برخی كلیاتی هستند از نوع اولیات، یا تجربیات و یا مشهورات و یا ظنیاتی است كه عقل نظری حاكم بر آن است بدون این كه اختصاص به مورد خاصی داشته باشد، و عقل عملی نیز در این مورد از عقل نظری كمك می گیرد. آنگاه به مقدمات جزئیه می پردازد تا در نتیجه به نظر و رای جزئی می رسد، و بر طبق آن عمل می كند، بدین وسیله به هدفهای معاش و معاد خود می رسد. و مقصود وی از این عقل بسیار روشن است، زیرا او شناخته شده است و همو دریافت كننده ی فرمان در مورد كسب مكارم اخلاقی یعنی كمال عقل عملی است. حفظ تجارب (برخورداری از تجربه ها) اشاره دارد به استفاده از این علومی كه از روی مشاهدات مكرر ما از موارد جزئی به دست آمده و در اثر تكرار باعث دریافت یك حكم كلی گردیده است مانند حكم كلی: سقمونیا، باعث اسهال است. عقل

را به برخورداری از تجربه ها معرفی فرموده است، از آن رو كه از جمله ویژگیها و كمالات عقل استفاده از تجربه هاست. بیست و پنجم: او را توجه داده است به این كه سزاوار آن است كه از بین تجربه ها بر آنهایی بسنده كند كه به او پند می آموزند: یعنی در حدی باشد كه باعث پند و عبرت است مانند توجه و نگرش بر حال كسی كه بارها ستم می كند و در نتیجه بزودی دچار كیفر الهی می شود، و یا زیاد دروغ می گوید، و مورد غضب واقع می شود. این مطالب به صورت قیاس مضمری است كه صغرای قیاس همان است كه ذكر شد و در حقیقت چنین است: آنچه باعث پند تو باشد، بهترین تجربه است. و كبرای مقدر آن نیز چنین می شود: بهترین تجربه ها برای استفاده ی تو شایسته ترند. نتیجه می دهد: پس هر تجربه كه باعث پند شود شایسته تر است، مثل این سخن افلاطون: هر گاه تجربه ای باعث پند گرفتن تو نشود، تجربه نیست، بلكه تو همچنان كه بودی بی تجربه و ساده مانده ای. بیست و ششم: به او دستور داده است تا در كاری كه شایسته ی انجام است فرصت را غنیمت شمارد و به دلیل پیامد تاسف غم انگیز، از ترك چنان عملی بر حذر داشته است، و نام غصه را از باب نامیدن شی ء به اسم نتیجه اش به طور مجاز بر فرصت اطلاق كرد

ه است. بیست و هفتم: به او خاطر نشان كرده كه شایسته نیست بر نرسیدن به خواسته ها و هدفهایش تاسف بخورد. با استدلال به قیاس مضمری كه صغرای آن قضیه موجبه ای است در قوه ی سالبه، و تقدیر آن چنین است: بعضی از جویندگان به مقصود خود نمی رسند، و تقدیر كبرای آن نیز چنین: و هر كسی كه به مقصود خود نرسد، شایسته نیست كه از بابت نرسیدن به هدف غصه بخورد. امام (ع) به این جهت این سخن را گفته است كه شنونده خود را در زمره ی آنان فرض كند و در نتیجه بر نرسیدن به هدف خود غمگین نشود. و همچنین است سخن دیگر امام (ع): و چنین نیست كه هر مسافری بازگردد. بیست و هشتم: او را به ملامت تقوی توجه داده است، به وسیله ی قیاس مضمری كه صغرای آن چنین است: از جمله تبهكاریها از دست دادن توشه ی سفر و ضایع كردن آخرت است. و كبرای آن نیز چنین است: و تبهكاری را باید ترك كرد. كلمه ی الزاد (توشه)، استعاره است برای تقوا همان طور كه قبلا گذشت. بیست و نهم: او را هشدار داده است كه به سرانجام كارها باید توجه داشت، و بهترین آنها را باید برگزید. به وسیله ی قیاس مضمری كه عبارت مورد ذكر در حكم صغراست، كه در حقیقت چنین می شود: نتیجه ی هر كاری یا سودمند است و یا زیانبخش

، و كبرای آن نیز چنین است: هر كاری را كه چنان پیامدی داشته باشد لازم است مورد دقت قرار دهد تا آن را انجام دهد و یا از آن دوری گزیند. سی ام: او را توجه داده است بر ضرورت ترك حرص و طمع، و بر این كه مبادا خود را در طلب مال و امثال آن به زحمت اندازد، به وسیله ی قیاس مضمری كه صغرایش همان است كه بیان داشته است، و كبرای آن نیز چنین می شود: و هر آنچه مقدر باشد، به تو خواهد رسید، بنابراین سزاوار نیست كه در طلب آن حریص باشی. سی و یكم: به او هشدار داده است كه در معاملات همچون داد و ستد: باید جانب احتیاط را در پیش بگیرد، به وسیله ی قیاسی كه جمله ی مذكور صغرای آن است، و دلیل این كه بازرگان خود را به زحمت و خطر می اندازد این است كه مال دنیا را دوست دارد و علاقه مند به كسب مال است، بنابراین در مخاطره ی بی عدالتی نسبت به دیگران است با این كه وظیفه ی او رعایت عدالت و پایداری در راه راست است، ممكن است جنس خوب را برای خودش بگیرد و ناقص را به دیگران بدهد، پس ناگزیر در معرض خطر انحراف از راه راست به جانب تفریط و تقصیر است. و كبرای قاس چنین می شود: شخصی كه خود را در مخاطره می بیند باید جانب احتیاط را در كار مخاطره آمیز خود داشته ب

اشد. سی و دوم: پس از آن كه او را به ضرورت احتیاط در تجارت و خودداری از ظلم- ظلم به منظور انباشته كردن ثروت- متوجه ساخته است، در همین عبارت، خاطر نشان كرده كه، بسا مال اندكی كه پربركت تر از مال بسیار است، تا او بر اندك اكتفا كند، و مقصود از اندك، همان مال حلال است، زیرا آن در آخرت برای شخص عاقل از مال فراوان بی نیاز كننده تر است، چه آن باعث اجر و مزد فراوان است. این عبارت در حكم صغرای قیاس مضمری است كه در حقیقت چنین است: مال حلال اندك، بی نیازكننده تر از مال حرام بسیار است، و كبرای مقدر آن نیز چنین می شود: و هر چه كه باعث بی نیازی از مال حرام بسیار شود باید بدان اكتفا كند.

[صفحه 63]

ظنین: متهم صرم: بریدن محضه النصیحه: به او نصیحت صمیمانه و بی آلایش كن. مغبه: عاقبت، نتیجه. جبران آنچه بر اثر خاموشی و سكوت به تو نرسیده است آسانتر است از دریافتن چیزی كه به علت حرف زدن از دست داده ای، و حفظ و نگهداری محتوای ظرف در گرو محكم بودن بند آن است و نگهداشتن آنچه در دست داری نزد من، بهتر است از خواستن آنچه كه در دست دیگران است، و تحمل تلخی ناامیدی بهتر است از امید بستن به مردم و تنگدستی همراه با پاكدامنی بهتر است از بی نیازی همراه با آلودگی به گناه، و هر كسی سر خود را بهتر نگاه می دارد. بسا كسی كه سعی در كاری می كند كه به ضرر اوست. پرگو، یاوه گو باشد، و هر كه بیندیشید بینا و هوشیار گردد، همدم نیكوكاران باش تا از ایشان باشی، و از بدان فاصله بگیر تا از آنها نباشی، بدترین خوراك، لقمه ی حرام است و زشت ترین ستم، بر ناتوان است، آنجا كه مدارا كردن، سختیگری به حساب آید، درشتی و سختگیری مدارا محسوب خواهد شد. بسا دارویی كه درد، و بسا دردی كه دارو باشد، چه بسا كسی پند دهد كه شایستگی ندارد و به طالب نصیحت خیانت كند. از امید بستن به آرزوها حذر كن، زیرا تمنیات سرمایه ی كم خردان و ابلهان است، و عقل

همان برخورداری از تجربه هاست، بهترین تجربه هایت همان است كه تو را پند دهد، از فرصت خود استفاده كن، پیش از آن كه باعث تاسف و اندوه شود. هر جوینده به مقصود خود نمی رسد، و چنین نیست كه هر مسافری باز گردد، از جمله ی تبهكاریها از دست دادن توشه ی سفر و ضایع كردن آخرت است. هر كاری پایانی دارد، آنچه مقدر باشد به تو خواهد رسید، بازرگان خود را به زحمت و خطر می اندازد! بسا اندكی پربركت تر از بسیار است. یار و یاور فرد فرومایه و دوست شخص متهم، سودی نمی برد. تا وقتی كه روزگار بر وفق مراد تو است، زمانه را آسان گیر، و خود را به خاطر امید و طمع به بیشتر از آنچه داری به خطر مینداز تا مبادا مركب نفست سركشی كند!، و خود را وادار كن تا برادرت كه از تو جدا شده بپیوندی، و همچنین بر دوستی وی به هنگام دوری از او، و بر بخشش به وقت خودداری او، و به نزدیكی هنگام دوری او، و به نرمی در وقت درشتی او، و بر پوزش و عذر پذیری هنگام بدكاری او خود را وادار كن! به طوری كه گویا تو برده ای او هستی و او بر تو حق نعمت دارد، مبادا آنچه را كه گفتم در غیر مورد به كار بندی، و یا آن كه آنها را درباره ی كسانی كه لایق نیستند انجام دهی. با دشمن دوستت، دوستی

مكن كه در حقیقت با دوست خود دشمنی كرده ای، برادر دینی ات را - چه خوب باشد یا بد- صمیمانه نصیحت كن، خشمت را آهسته آهسته فروخور، زیرا من نوشابه ای شیرین تر و گواراتر از آن در نهایت ندیده ام، درباره كسی كه با تو به خشم و درشتی برخورد كند، نرم باش، زیرا دیری نخواهد گذشت كه او نیز با تو نرم خواهد شد، و با دشمنت نیكی كن، كه آن شیرین ترین نوع از دو پیروزی (انتقام- گذشت) است. و اگر خواستی از برادر دینی ات ببری، پس به مقداری راه دوستی را باز نگهدار كه او در صورت تمایل بتواند روزی از آن راه برگردد. و هر كه به تو گمان خیر و نیكی داشته باشد، در عمل به گمان او جامه ی عمل بپوشان، و حق برادرت را مبادا ضایع گردانی، به اعتماد دوستی كه بین تو و او وجود دارد، زیرا در حقیقت آن كسی كه حقش را نادیده گرفته ای برادر تو به حساب نیامده، و مبادا اعضای خانوده ات در اثر رفتار تو بدبخت ترین مردم باشند، با كسی كه از تو فاصله می گیرد، اظهار علاقه مكن، و نباید گسستن برادر دینی از تو بر پیوستن تو با او، و بدی كردنش و بر خوشرفتاری تو با او بچربد و قویتر باشد. و نباید ظلمی كه ستمگر بر تو روا داشته است، بزرگ جلوه كند، زیرا او در حقیقت به زیان خ

ود و سود تو شتافته، و پاداش كسی كه تو را خوشحال كرده آن نیست كه تو او را غمگین سازی. سی و سوم: او را به وسیله ی قیاس مضمری هشدار داده است تا مبادا در گرفتاریها از مردمان پست كمك بطلبد، كبرای قیاس چنین است: و هر كس آن چنان باشد، پس بهتر است از كمك خواستن از او پرهیز شود، و همین كه انتظار خیر از او نمی رود باعث نفی كمك خواستن از اوست، بدیهی است كه خیری در اطراف او نیست زیرا پستی او مخالف اقدام وی به كارهای مهم و والاست، و هم از آن رو كه خوار و زبون بودنش انگیزه ی شكست و ناتوانی او از مقاومت و پایداری است. و نظیر آن این سخن بزرگان: هر گاه دست نیاز به طرف شخصی بی كفایت دراز كنی خواهی دید كه او مشكل گشای تو نیست. سی و چهارم: او را از دوست مورد تهمت به وسیله ی قیاس مضمری، برحذر داشته است، كه صغرای آن مانند قیاس قبلی است، و مقصود آن است كه چنین كسی برای دوستش سودی ندارد، زیرا در باطن وی احتمال شر و زیان رساندن به اوست. سی و پنجم: به او دستور داده است تا بر آنچه اقتضای روزگار است صبور باشد، هر چند كه بر خلاف میل او باشد و مبادا ناراحت و خشمگین شود. زیرا آنچه در طبیعت لایق و درخور او بوده است همان است. كلمه ی ما به م

عنی مدت و زمان است، لفظ قعود استعاره برای زمانی است كه روزی او فراهم و پاره ای از مشكلات او حل شده است. وجه شباهت آن است كه در آن زمان وی به برخی از مشكلات و نیازمندیهایش دست یافته است. و رفتن در پی آنچه كه در آن مدت امكان ندارد و آرمانهایی را كه مقدمات رسیدن به آنها فراهم نیست، بسا كه باعث دگرگونی روزگار شده و جلوگیری از انجام كارهای ممكن گردد. چنان كه رام بودن (مركب) و بر وفق مراد بودن لازمه اش سواری بر پشت او و تسلیم بودن آن است، در حالی كه اگر افزون طلبی كند و بر او سخت بگیرد، امكان آن دارد كه سركشی و از صاحبش فرار كند. كلمه ی الذله استعاره است برای آرامش و امكان دست یافتن به هدف در آن بخش از زمان، و مقصود از آسان گرفتن روزگار، همگامی با او به مقدار گنجایش روزگار، بدون سختگیری و خشم گرفتن بر اوست، زیرا آن برای انسان رنجی بی فایده است، و به نظیر این مطلب شاعر اشاره دارد: هر گاه روزگار زمام خود را به تو سپرد، آن را به آرامی حركت ده، و سخت نگیر كه سركش و چموش خواهد شد. سی و ششم: او را برحذر می دارد از این كه به شوق سود، همه بود و وجود خود را به خطر اندازد، زیرا ممكن است به جایی برود كه برنگردد یعنی سرمایه و

جانش را نیز از دست بدهد، این سخن حمل بر آن صورت می شود كه انسان- با شك نسبت به در امان ماندن- موجودی خود را به خطر اندازد، اما با ظن و امید به سلامت، خطر محسوب نمی شود. نظیر آن است این سخن بزرگان: هر كس زیاده طلب باشد، اصل سرمایه را از كف بدهد. سی و هفتم: او را نسبت به لجاجت و پافشاری در پی كاری كه وصول به آن دشوار است، هشدار داده است، و با استعاره آوردن لفظ مركب چموش برای آن، وی را برحذر داشته است، و جهت شباهت همان است كه لجاجت انسان را همچون مركب چموش به سرانجامی ناپسند می كشاند. سی و هشتم: و به او امر كرده است كه خود را ملزم كند تا در مقابل بدیهای اخلاقی دوست واقعی اش مانند قطع رحم و سایر چیزهایی كه نام برده است، با فضایل اخلاقی مانند صله ی رحم، مقابله كند و پاداش دهد تا در نتیجه ی خوشنودی و رضایت قبلی باز گردد و دوستی پایدار بماند، و او را برحذر داشته است كه مبادا این دستور را در غیر مورد و یا در مورد نااهل- از مردمان فرومایه- به كار بندد، زیرا آن نهادن چیزی در غیر مورد است و این كاری است بیرون از فرمان خرد، و روشن شد كه امور نامبرده از لوازم دوستی حقیقی است و به نظیر این مطلب سراینده اشعار زیر اشاره دار

د: و ان الذی بینی و بین بنی ابی و بین امی لمختلف جدا فان اكلوا لحمی و فرت لحومهم و ان هدموا مجدی بنیت لهم مجدا و ان زجروا طیرا بنحس تمر بی زجرت لهم طیرا یمر بهم سعدا و لا احمل الحقد القدیم علیهم و لیس رئیس القوم من یحمل الحقدا سی و نهم: او را از این كه دشمن دوستش را به دوستی بگیرد، برحذر داشته است و زشتی این عمل را به وسیله ی قیاس مضمر استثنایی به او نمایانده است كه در حقیقت چنین فرموده است: زیرا تو اگر چنین عملی را مرتكب شوی گویا با دوستت دشمنی كرده ای، و در این گفتار از زشت بودن لازم بر زشتی ملزوم استدلال كرده است: یعنی دشمنی با دوست، چون زشت و نهی شده است، پس دشمن او را به دشمن گرفتن نیز ناپسند و زشت است، و دلیل بر ملازمت آن دو، این است كه دوستی با دشمن دوست باعث بیزاری و انزجار دوست از آن كسی می شود كه با دشمن او دوست شده است، چون او از دشمن خود بیزار است و تصور می كند كه دوستش با وی شریك و در همه ی حالات از جمله در عدالت با او، موافق است، و این تصور انگیزه ی تمایل او بر دشمنی این دوست می شود و در نتیجه باعث نفرت و بیزاری از او می گردد، و شاعر نیز در شعر زیر به همین مطلب اشاره دارد: بعد ا

ز آنكه دشمن مرا دوست می داری گمان می بری كه من دوست توام براستی كه عقل از سرت پریده است چهلم: نصیحت خود را نسبت به برادر دینی در هر شرایطی كه او باشد، خالص گردان، چه نصیحت تو در نظر او خوب باشد یا بد، یعنی نصیحت تو در نظر كسی كه نصیحت می كنی- به دلیل خجالت كشیدن و شرمنده شدن او از روبرو شدن با نصیحت- ناپسند جلوه كند و در این دنیا او زیانبخش باشد. نظیر آن است آیه ی مباركه زیر: و ان تصبهم سیئه بما قدمت ایدیهم كه خداوند متعال نسبت به خود آن اشخاص سیئه (بدی) نامیده است. چهل و یكم: او را مامور به داشتن صفت پسندیده ی كظم غیظ (فرو خوردن خشم) فرموده و آن را چنین معرفی كرده است: خودداری از اقدام بر آنچه خواست قوه ی غضبت است درباره ی كسی كه مرتكب جنایتی شده و زیانش به او رسیده است. واژه های: حلم، بزرگواری، گذشت، بردباری، چشمپوشی، گذشت و شكیبایی مرادف با كظم غیظ است و بسا كه بعضی میان این واژه ها تفاوتهایی قائل شده اند. صفت تجرع (جرعه جرعه نوشیدن) را استعاره آورده است برای دشواری تحمل دردی كه وجود دارد، به لحاظ داروی تلخی كه می نوشد. آنگاه بر ارزش این عمل به وسیله ی قیاس مضمری او را توجه داده است كه صغرای آن عبارت: زیر

ا من نوشابه ای گواراتر از آن در نهایت ندیده ام می باشد. كلمه ی حلاوه شیرینی را برای آنچه از نتیجه خوب در پی دارد، استعاره آورده است، و جهت شباهت آن است كه هر دو باعث لذتند. و ضمیر منها در سخن امام (ع) به مدلول كلمه تجرع كه همان مصدر یعنی جرعه باشد، برمی گردد. كبرای قیاس در حقیقت چنین است: و هر نوشیدنی گواراتر و شیرینتر از آن نباشد، سزاوار نوشیدن است. از وصیتهای زین العابدین (ع) به فرزندش باقرالعلوم (ع) است: ای پسرك من، خشمت را نسبت به اشخاص آهسته آهسته فروخور، زیرا پدر تو را هیچ یك از نعمتهای رنگارنگ به قدر بهره ای كه از فروخوردن خشم داشته، خوشحال و مسرور نكرده است. چهل و دوم: به او امر كرده است تا نسبت به كسی كه به خشم و درشتی با او رفتار كرده است، نرم باشد و با قیاس مضمری بر خوبی این عمل او را توجه داده است كه صغرای قیاس این عبارت است: زیرا دیری نخواهد پایید كه او نیز با تو به نرمی رفتار كند، یعنی به سبب نرمش تو نسبت به او، به هنگام درشتی او، چنین خواهد شد. و كبرای قیاس در حقیقت این طور است: و هر كس به علت نرمش تو نسبت به او، نرم شود پس سزاوا آن است كه تو نسبت به او به نرمی رفتار كنی، از آن قبیل است این سخن

بزرگان: هر گاه برادر دینی نسبت به تو سرسنگین باشد پس چه كسی باید با وی ارتباط برقرار كند. هم چنین است آیه ی مباركه: ادفع بالتی هی احسن فاذا الذی بینك و بینه عداوه كانه ولی حمیم چهل و سوم، او را سفارش كرده است تا نسبت به دشمنش به طریقی كه مقرون به فضیلت است، برخورد كند و او را به بهترین طریقی كه لازمه ی یكی از دو پیروزی (انتقام- گذشت) می باشد توجه داده است، زیرا پیروزی دو راه و دو وسیله دارد، یكی ترساندن و به زانو درآوردن دشمن از راه زور و چیرگی كه بسیار روشن است. و راه دوم: اظهار علاقه و لطف بر اوست به طوری كه او را رام سازد و بدان وسیله به موافقت خود درآورد. عبارت: زیرا آن شیرین ترین نوع از دو پیروزی (انتقام- گذشت) است، صغرای قیاس مضمر است، و كبرای مقدر نیز چنین است: و هر چه كه یكی از دو پیروزی بر آن صدق كند، سزاوار انجام دادن است. چهل و چهارم: به فرزندش دستور داده است كه اگر خواست از برادر دینی اش ببرد، به مقداری راه دوستی را باز نگه دارد، و به طور كلی از او نبرد. او را به وسیله ی قیاس مضمری بر این مطلب آگاه ساخته است كه به صغرای آن با این عبارت اشاره فرموده است: بتواند روزی از آن راه برگردد، یعنی اگر تمای

ل به بازگشت پیدا كرد بتواند برگردد. و در حقیقت كبرای آن نیز چنین است: پس لازم است از هر راهی كه باید از آن برگردد مقداری برای خود باز نگه دارد. این سخن نیز نظیر آن است: دوست خود را به اندازه ای دوست بدار كه زیاده روی در آن نباشد، شاید روزی از روزها با تو دشمن گردد، و دشمنت را در آن حد دشمن بدار كه شاید روزی دوست تو گردد. و این سخن دیگر نیز بدان مضمون است: هرگاه به دوستی كسی میل كردی زیاده روی مكن و اگر ترك دوستی گفتی باز در دشمنی تندرو مباش! چهل و پنجم: گمان كسی را كه به او گمان خیر و نیكی داشته باشد، محقق گرداند، به این ترتیب كه گمان خیر او را درباره ی خود، با عمل به مرحله ی باور و تصدیق درآورد، مثل این كه اگر كسی درباره ی او گمان بخشندگی داشت، به وی بذل و بخشش كند. چهل و ششم: او را از بد كردن نسبت به اعضای خانواده اش منع كرده است. و به وسیله ی قیاس مضمری او را از این كار بركنار داشته است كه در حقیقت صغرای آن چنین است: زیرا در این صورت اعضای خانواده ی تو از دیگران- به دلیل پیوستگی و نزدیكی تو با ایشان- چشم نیاز بیشتری به تو دارند. و كبرای مقدر آن نیز چنین است: و هر كس كه چنین باشد، پس او نكوهیده است. چهل و

هفتم: مبادا حق برادر دینی اش را- به اعتمادی كه بین آن دو وجود دارد- ضایع گرداند، و این مطلب را به وسیله ی قیاس مضمری به اطلاع او رسانده است كه صغرای قیاس، این جمله امام (ع) است: فانه... حقه، مقصود این است: حق هر كس را كه تو ضایع كنی ناگزیر به خاطر تضییع حقش باید از تو جدا شود و در نتیجه برادر تو نخواهد بود. و غبن ای مقدر نیز چنین است: و هر برادری كه به خاطر تضییع حقش از تو دوری گزیند، سزاوار نیست كه تو حق او را ضایع گردانی تا دوستی و برادری او نسبت به تو در امان بماند، نظیر این مطلب است، جمله زیر: تضییع حقوق دیگران باعث اختلاف و جدایی است. چهل و هشتم: او را از ابراز علاقه نسبت به كسی كه از وی فاصله گرفته است منع كرده است، و مقصود از كسی كه فاصله گرفته است آن شخصی است كه جایی برای سازش نگذاشته و شایستگی برای دوستی ندارد، بدیهی است كه او دوست دیرین نبوده است، اگر نه مطالب قبل و بعد در سخنان امام (ع)- كه دستور به پیوستن با كسی را می دهد كه از او بریده، و نزدیك شدن نسبت به كسی كه دوری گزیده و نیكی كردن نسبت به كسی كه به او بدی كرده اند- با یكدیگر تناقض می داشت. چهل و نهم: نباید گسستن برادر دینی ات از تو بر پیوست

ن تو با او بچربد و قویتر باشد، تا عبارت: الاحسان نیكی كردن، و به وسیله ی برحذر داشتن از نقیض آن به ضرورت این كار در ضمن قیاس مضمری اشاره فرموده است كه صغرای آن یك قضیه شرطیه ی متصله و در حقیقت چنین است: زیرا تو اگر این كار را نكنی بد كردن برادرت از نیكی كردن تو قویتر خواهد بود، و توضیح رابطه و پیوستگی این دو عمل آن است كه برای بدی و شرارت موانع زیادی هست كه باعث پیشگیری از آنست و برای نیكی و انجام كار خیر نیز انگیزه های زیادی است كه محرك آن است. حال اگر او با همه ی انگیزه ها نیكی نكنی و با همه ی موانع بدی، برادرت به تو بدی كند پس او در بد كردنش از نیكی كردن تو قویتر است. كبرای مقدر نیز چنین می شود: هر كس این طور باشد پس ناتوان و نكوهیده است. پنجاهم: او را از بزرگ جلوه دادن ستمی كه ستمگران در حق او روا داشته و او را خوار شمرده اند، منع كرده است. به وسیله ی قیاس مضمری كه صغرایش این جمله است: زیرا او در حقیقت به زیان خود و سود تو شتافته است یعنی شتاب در ظلم به تو موجب زیان او در آخرت است به دلیل وعده ی كیفری كه خداوند به ستمگران داده است، و باعث سود تو در عالم آخرت است، به دلیل وعده ی پاداش در مقابل گرفتاری كه ب

ه صابران مرحمت كرده است. و كبرای مقدر نیز چنین می شود: و سزاوار نیست هركه در مورد زیان خود و سود تو بكوشد، تو عمل او را درباره ی خود بزرگ و سنگین جلوه دهی. پنجاه و یكم: او را بر ضرورت مقابله ی نیكی به نیكی نه كفران و بدی، با این عبارت آگاه ساخته است: پاداش كسی كه تو را خوشحال كرده آن نیست كه تو او را غمگین سازی، و آن جمله به منزله ی صغرای قیاس مضمر و در حقیقت چنین است: هر كس تو را خوشحال كند پاداشش آن نیست كه تو او را غمگین سازی. و كبرای مقدر چنین می شود: و هر كس كه پاداشش چنان نباشد پس شایسته ی عمگین كردن نیست. بعضی گفته اند، این جمله پایان بخش جمله ی قبلی است، و در حقیقت چنین است: نباید ستم كسی را كه بر تو ستم روا داشته بزرگ بنمایی و در نتیجه مقابله به مثل كنی، زیرا او به زیان خود و به سود تو شتافته است و هر كس كه چنین باشد، پاداشش آن نیست كه تو در مقابل عمل او به وی بدی كنی.

[صفحه 89]

مثوی: جایگاه تفلت: خلاصی یابد، از دست بدهد. عزائم الصبر: صبری كه مصمم بوده و پایبند آن باشی. عوره: (در اینجا) اسم است از اعور الصید اذا امكنك من نفسه شكار خود را برملا كرد و در دسترس تو قرار گرفت. و از اعور الفارس اذا بدا منه موضع خلل الضرب جای نیزه زدن برای اسب سوار آشكار شد. بدان ای پسرك من، روزی دو قسم است: روزیی كه تو آن را می جویی و روزیی كه آن تو را می جوید، كه اگر تو به طرف آن نرفته باشی، او خود، به تو خواهد رسید، چه زشت است كرنش هنگام نیازمندی و سختگیری به هنگام بی نیازی. بهره ی تو از دنیایت آن است كه آرامگاه ابدیت را بدان وسیله اصلاح كنی، و اگر بی تابی می كنی به خاطر آنچه از دست داده ای، پس برای تمام آنچه به دست نیاورده ای نیز بی تابی كن. آن را كه نبوده است دلیل بر آنچه بوده است، شمار، زیرا امور همسانند، باید از كسانی نباشی كه پند و اندرز به آنان سود نبخشد، مگر وقتی كه در آزار و رنج آنها بكوشی، زیرا خردمند به ادب و موعظه پند گیرد و چهارپایانند كه جز به كتك زدن رام نگردند. غمهایی را كه بر تو وارد می شوند با سپر صبر و باورهای نیكو از خود دور كن، هر كس از راه مقصد عدول كند از حق دور شد

ه و ستمكار است، دوست به منزله ی خویشاوند است، دوست آن كسی است كه در غیاب دوست هم راست باشد و هوای نفس شریك كوری و نابینایی است، بسا دور كه نزدیكتر از نزدیك و بسا نزدیك كه دورتر از دور است، بیگانه و ناآشنا كسی است كه دوست نداشته باشد، كسی كه از حق تجاوز كند رهگذرش تنگ است، و هر كه در حد و مقام خود قانع باشد مقام او پایدار می ماند، محكمترین وسیله ای كه می توانی به آن چنگ زنی وسیله ی مابین تو و خداست. هركه درباره ی تو بی پروا باشد، دشمن تو است. گاهی ناامیدی نوعی دریافتن است، آن وقت كه طمع باعث هلاكت شود. هر زشتی را نباید فاش كرد، و هر فرصتی به دست نیاید. بسا بینا كه راه راستش را گم كند و بسا نابینا كه راه رستگاری را بیابد. بدی را تاخیر انداز زیرا هر وقت بخواهی می توانی بشتابی، بریدن از نادان برابر است با پیوند با خردمند. هر كس زمانه را امین گیرد، زمانه بر او خیانت كند، و هر كس آن را بزرگ و مهم پندارد، زمانه او را خوار گرداند. تیر هر تیراندازی به هدف نمی رسد. با تغییر حاكم و سلطان روزگار تغییر می كند. قبل از راه از همراه و بیش از خانه از همسایه جویا باش. در این بخش توجه دادن به چند لطیفه از لطایف حكمت و اخلاق پس

ندیده است: اول: امام (ع)، مطلق روزی را به دو قسم، جسته و جوینده تقسیم فرموده و مقصود از روزی جسته آن است كه در قضای الهی نرفته است كه روزی اوست، هدف از روی جوینده آن است كه خداوند می داند كه آن روزی متعلق به این شخص است و ناگزیر باید به او برسد. و احكام این دو قسم روزی را به خاطر رعایت اختصار چون واضح بوده است بیان نكرده است. و در حقیقت فرموده است: اما روزیی كه تو آن را می جویی و به او نمی رسی، چون در قضای الهی نرفته است، و هر چیزی را كه تو به آن نمی رسی سزاوار نیست كه حریص بر آن باشی، و اما روزیی كه آن تو را می جوید، ناگزیر به تو می رسد هر چند كه تو در پی آن نرفته باشی، و این خود صغرای قیاس مضمر است كه كبرای مقدر آن چنین می شود: و هر چیزی كه ناچار به تو می رسد، سزاوار آن است كه تو در رسیدن به آن آزمند نباشی. دوم: او را بر ارزش عزت نفس به هنگام نیازمندی و احتیاج، و همچنین بر پیوند با برادران دینی به هنگام بی نیازی- با اظهار شگفتی از زشتی ضد آنها- توجه داده است، ضد آنها عبارت است از فروتنی در وقت حاجت و ستمكاری هنگام بی نیازی، به جهت نفرت از آنها، چون این هر دو فرومایگی و پستی هستند. این قسمت به منزله ی قیاس

مضمری است كه در حقیقت چنین است: فرومایگی به هنگام حاجت و ستم بر دوستان در وقت بی نیازی براستی كه زشت است، و كبرای مقدر نیز چنین می شود: و هر چیزی كه این طور باشد باید از آن دوری كرد. سوم: او را متوجه بر صرف مال در راههای خیر و تقرب به خدا به منظور اصلاح آخرت خود ساخته است با این عبارت: انما لك (همانا برای تو است)، تا كلمه ی مثواك (خانه ی ابدی ات را). و مقصود امام (ع): از دارایی دنیا، چیزی است كه سود آن را همیشه مالك است و به همین دلیل با حرف حصر انما محصور كرده است، زیرا آن مقداری كه براستی سود می برد، و نتیجه اش می ماند، همان است و بس چون خرج و صرف آن باعث كسب خصلتهای نیكی است كه موجب اجر دائمی و نعمتهای جاودانه ی اخروی است. عبارت بالا صغرای قیای مضمری است كه در حقیقت، چنین است: آنچه از مال دنیا باعث اصلاح آرامگاه ابدی ات گردد، همان است كه برای تو می ماند، و كبرای مقدر نیز چنین است: و هر مقداری كه از دنیا برای تو می ماند شایسته است كه توجه به بهره برداری از آن داشته باشی، و احتمال می رود كه این جمله تذكری باشد در مورد مطلب قبلی یعنی دخالت ثروت در اصلاح خانه ی آخرت، به وسیله ی همان مالی كه در اینجا مورد نظر

است. چهارم: او را متوجه تاسف نخوردن و بی تابی نكردن به خاطر مالی كه از دست داده، به وسیله ی یك قیاس استثنایی فرموده است با این عبارت: فان جزعت (اگر بی تابی كنی)، تا كلمه الیك و توضیح ملازمه و شرطی بودن آن است كه هر چه از دستش رفته است مانند آنچه كه به دست نیاورده، روزی او نبوده و قضای الهی بر این كه مال او شود تعلق نگرفته است. پنجم: او را مامور كرده است تا با مقایسه كردن آنچه از امور و احوال و دگرگونیهای دنیا كه اتفاق نیفتاده است با آنچه پیش آمده و اتفاق افتاده است استدلال كند، توضیح این كه خویشتن و آنچه را كه از متاع دنیا علاقه دارد با گذشتگان و متاع دنیایی مورد علاقه شان مقایسه كند، خود را مثل آنها خواهد دید آنگاه به همسانی خود با آنها یعنی دگرگونی و ناپایداری حكم خواهد كرد، و این عبرت، خود باعث بی میلی نسبت به دنیا و متاع دنیایی خواهد شد. و او را به امكان چنین مقایسه ای به وسیله ی قیاس مضمری توجه داده است كه صغرای آن عبارت: زیرا امور همسانند و كبرای آن نیز چنین است: و هر چه كه همسان باشد، مقایسه قسمتی با قسمت دیگر امكان پذیر است، گویی چنین گفته اند: هر گاه مایلی كه دنیای پس از خود را مشاهده كنی به دنیای پس

از دیگران نگاه كن. ششم: او را برحذر داشته است از این كه مبادا از جمله كسانی باشد كه چون پندشان دهند، بهره نگیرند، مگر نصیحت و سرزنش با آزار و اذیت همراه باشد. این عبارت به صورت مخاطب بالغت نیز نقل شده است: یعنی به وسیله ی گفتار و غیر گفتار باعث آزار او شوی. خردمند را در پندگیری به وسیله ی ادب و بیداری با نصیحت، مثال برای او آورده است تا خود را با او مقایسه كند و به ادب پند و اندرز گیرد، و چهارپایان را نیز كه جز با كتك زدن پند نگیرند، و با نصیحت رام نگردند، مثال زده، تا با مقایسه ی خویش با آنها عبرت گیرد، در حالی كه خداوند وی را وسیله ی عقل از چهارپایان برتری داده است بنابراین باید خود را از لازمه ی حیوانیت منزه بدارد و نیازی به آزار و اذیت قولی و عملی نداشته باشد. مثل این كه بگویند: فرومایه همچون برده است و برده چون چهارپایی است كه سرزنش و ملامت آن به صورت كتك زدن است. هفتم: غم و اندوه و مصیبتهای دنیایی را كه بر او وارد می شوند با بردباری استوار، برخاسته از نیك باوری به خدا و اسرار حكمت و قضا و قدر او، از خود دور كند، توضیح آن كه باور كند هر كاری از جانب خدا صادر شود از قبیل تنگی و یا گشایش در روزی و هر كار

خوف انگیز یا دلپسند كه بندگان خدا گرفتار آن شوند، در اصل ذات بر طبق حكمت و مصلحت بوده است، و آنچه به صورت شر و خلاف مصلحت درمی آید امری است عرضی كه بهره برداری خیر از آن میسر نیست، زیرا انسان هرگاه یقین و باور داشته باشد، به دلیل علم و آگاهی كه دارد، خویشتن را برای صبر و شكیبایی و دوری از غم و زاری و امثال آن آماده می سازد. مقصود امام (ع) از این عبارت، دستور به شكیبایی و بردباری است و همین جمله در حكم صغرای قیاس مضمری است كه در حقیقت چنین است: براستی اندیشه ی صبر و نیك باوری به خدا باعث رفع غمها و برطرف ساختن آنها از خویشتن است، و كبرای مقدر نیز چنین است: و هرچه باعث رفع اندوه شود سزاوار است كه بدان مجهز شوی و خویشتن را به وسیله ی آن كامل سازی. هشتم: او را به ضرورت میانه روی و اعتدال در رفتار و گفتارش، به وسیله ی قیاس مضمری توجه داده است كه صغرای آن همان است كه بیان داشته و كبرای مقدر آن نیز چنین است: و هر كس راه اعتدال را گذاشت، از حق دور شده و ستمكار است. نهم: او را بر نگهداری و مراقب دوست واقعی، به وسیله ی قیاس مضمری، هشدار داده است كه صغرایش را بیان داشته است و كلمه ی نسبت و خویشاوندی را به اعتبار دوستی

زیاد و حسن یاوری وی همانند یك خویشاوند استعاره آورده است. و كبرای مقدر آن نیز چنین است: و خویشاوند سزاوار حمایت و اعتقاد است. دهم: دوست واقعی را با نشانی، معرفی كرده است تا بدان وسیله وی را بشناسد و با او دوستی كند، و مقصود از صداقت در غیاب همان دوستی قلبی و راستی در نهان است. یازدهم: او را به وسیله ی قیاس مضمری بر اجتناب از هوای نفس و خواستهای طبیعی، توجه داده است، كه صغرای آن عبارت: هوای نفس شریك كوری و نابینایی است، و وجه اشتراكش با كوری، همان باعث شدن به گمراهی و ترك اعتدال بمانند كوری است: و كبرای مقدر آن نیز چنین است: و هرچه با كوری جهت مشترك داشته باشد، شایسته اجتناب است. همانند این گفته است كه: دلبستگی تو به هر چیز، كور و كرت می كند. دوازدهم: بر این مطلب توجه داده است كه در میان بیگانگان كسانی هستند كه نزدیكتر و سودمندتر از خویشاوند و در میان خویشان كسانی هستند كه دورتر از دورند، و این سخن مشهوری است: و به معنای جمله ی دوم، قرآن كریم در این آیه اشاره دارد: یا ایها الذین آمنوا ان من ازواجكم و اولادكم عدوا لكم فاحذروهم. سیزدهم: توجه داده است كه كسی سزاوار نام بیگانه و غریب است كه دوستی برای خود ندارد،

گوینده ی شعر زیر نیز به همین مطلب اشاره دارد: فامیل شخص، پدر و مادر اوست كه در زیر سایه ی آنها زندگی خوشایند است. اگر روزی پدر و مادر از انسان روی گردانند در آن صورت او بیگانه و غریب و تنهاست. توضیح آن كه این مطلب به لحاظ محبت پدر و مادر به اوست. چهاردهم: او را متوجه بر ملازمت و طرفداری از حق نموده است، از آن رو كه نقیض آن، یعنی تعدی و تجاوز از حق به باطل، رهگذری تنگ و گذرگاهی باریك دارد. توضیح آن كه راه حق آشكارا و انسان مامور به پیروی از آن است، و نشانه های هدایت روی آن نصب شده است، اما راه باطل، برای رهگذر، راهی تنگ و باریك است، از جهت سرگردانی و گمراهی و راه نیافتن به مصلحت و منفعت، با وجود جلوگیری كه وسیله ی پاسداران راه حق از كسانی كه مقصدشان باطل است به عمل آمده، راه را بر او می گیرند و گذرگاه را بر او تنگ می كنند تا به راه حق برگردد. این بخش از سخن امام (ع) صغرای قیاس مضمر است، كبرای آن نیز همانند این عبارت است: هر كس راه اعتدال را گذاشت از حق دور شده و ستمكار است. پانزدهم: او را متوجه بر ضرورت قناعت بر حد خود یعنی مقدار و جایگاهش در میان مردم، ساخته است. و اكتفا و قناعت بر آن نیز بستگی به شناخت آن دا

رد، یعنی فطرتی را كه آدمی، از قبیل ناتوانی، ستمكاری و كاستی، بر آن فطرت آفریده شده است بشناسد، آنگاه خواهد دانست كه او خود نیز چنین است و در آن حال خود را از برتری جویی نسبت به همنوعان و زورگویی بر كسی- به دلیل داشتن زور بیشتر، و یا خودبینی به خاطر نیروی جسمی، یا روحی- بازخواهد داشت و به رفتاری جز آن یعنی فروتنی و خوشرفتاری و اقرار بر ناتوانی و كاستی كه در سرشت اوست، اكتفا خواهد كرد. این بخش از بیان امام (ع) به منزله ی صغرای قیاس مضمری است كه در حقیقت چنین است: هركه بر حد و اندازه ی خود اكتفا كند، این قدر و اندازه برای او پایدار ماند. توضیح آن كه، متجاوز به ارزش دیگران و آن كه از گلیم خود پا بیرون نهد در معرض نابودی است زیرا مردم او را به دیده ی بدی و زشتی بنگرند. گویند: هر كه قدر و منزلت خود را نشناسد، خویشتن را هلاك ساخته است. و بر حد و اندازه ی خود اكتفا كردن باعث آن است كه این ناگواریها پیش نیاید و در نتیجه صاحب آن منزلت، پایدار و سالمتر می ماند. كبرای مقدر چنین است: و هر كه بر حد و مقدار خود بسنده كند پایدار ماند بس اكتفا كردن بر حد و مقدار ضروری و لازم است. شانزدهم: او را بر ضرورت داشتن وسیله ای بین خو

د و خدای متعال آگاه ساخته است، یعنی هر چه از دانش، گفتار و رفتاری كه باعث نزدیكی به درگاه شود. كلمه سبب را از آن رو برای آنها استعاره آورده كه همچون ریسمانی كه بدان خود را به مقصود رسانند، او را به سوی خدا و نزدیكی به وی می رساند، بدیهی است كه آن استوارترین وسیله است، زیرا ثابت و پایدار است و هر كه را كه بدان چنگ زند در دنیا و آخرت نجات بخشد. همین عبارت صغرای قیاس مضمری است كه در حقیقت چنین است: وسیله ای كه بین تو و خداست مطمئن ترین وسیله ای است كه در دست داری. و كبرای مقدر نیز چنین است: و هر چه كه دارای این ویژگی باشد شایسته ی چنگ زدن است. چنان كه در آیه ی مباركه آمده است: فمن یكفر بالطاغوت و یومن بالله فقد استمسك بالعروه الوثقی لاانفصام لها هفدهم: او را از دوستی با كسی كه نسبت به او بی پرواست برحذر داشته است و این مطلب را به وسیله ی قیاس مضمری بیان داشته كه صغرای آن در حقیقت چنین است: هر كه به هنگام نیازمندی تو و توانایی او، بر سودرسانی به تو بی پروا باشد، او دشمن تو است، كلمه ی دشمن را- از آن رو كه بی پروایی از لوازم دشمنی است- از چنان كسی استعاره آورده است، و كبرای مقدر آن نیز چنین است: هر دشمنی سزاوار ا

جتناب و دوری است. هیجدهم: او را متوجه ساخته است كه ناامیدی از بعضی خواسته های دنیایی، گاهی وسیله ای است برای ایمنی از نابودی و نجات از هلاكت، آنجا كه طكع در چنان خواسته ی - مانند طمع رسیدن به سلطنت و نظایر آن- باعث هلاكت می گردد. نوزدهم: با عبارت: لیس كل عوره (هر زشتی نباید) تا كلمه ی رشده، او را بر این مطلب توجه داده است كه پاره ای از امور ممكن و فرصتها باعث غفلت جوینده ی بینا از حركت به جانب هدف خود و مانع راه بردن به سوی آن و رسیدن به آن می شوند، در صورتی كه یك فرد نابینا به هدف می رسد. كلمه ی بصیر= بینا را برای خردمند زیرك، و نابینا را برای نادان ابله استعاره آورده است هدف از این گفتار، منع از افسوس خوردن و بی تابی كردن نسبت به خواسته هایی است كه وصول به آنها ممكن بوده اما از دست رفته اند. بیستم: او را سفارش كرده است تا كار بد را تاخیر اندازد و در آن شتاب نكند، و بر این مطلب به وسیله ی قیاس مضمری توجه داده و صغرای آن را چنین ذكر فرموده است، زیرا تو هر وقت بخواهی می توانی بر انجام آن شتاب ورزی، و كبرای آن نیز در حقیقت چنین است: و هر چیزی كه چنان باشد شایسته ی شتاب نیست، چون از بین رفتنی نیست، و نظیر آن است

از سخنان حكمت آمیز عبارت زیر: پیش از كار بد به كار نیك اقدام كن، زیرا تو همیشه بر كار نیك قادر نیستی در صورتی كه به كار بد هرگاه بخواهی توانایی. بیست و یكم: او را بر ضرورت بریدن از نادان به وسیله ی قیاس مضمری توجه داده است كه صغرای آن را ذكر كرده و كبرای مقدر آن نیز چنین است: و هر چه معادل پیوند با خردمند باشد سزاوار است به آن تمایل پیدا كنی و آن را انجام دهی، و بریدن از نادان به لحاظ منفعتی كه دارد معادل پیوند با خردمند است، و سودمندی بریدن از نادان همسنگ با زیانی است كه در رفاقت با او وجود دارد. بیست و دوم: او را توجه داده است كه باید از روزگار برحذر باشد و دگرگونیهای آن را همواره مدنظر گیرد و پیش از رویدادها با اعمال شایسته ی خود، آماده باشد. لفظ خیانت را به لحاظ دگرگونی آن، آن هم به هنگام غفلت و ایمنی و اعتماد بدان، استعاره آورده است، زیرا دنیا در چنین شرایطی همچون دوست خیانتكار است. این جمله صغرای قیاس مضمری است كه كبرای مقدر آن چنین می شود: و هركه روزگار به وی خیانت كند، سزاوار است كه از آن برحذر باشد. و در سخنان حكمت آمیز آمده است: هر كس روزگار را ایمن پندارد، مرز خطرناكی را نادیده گرفته است. بیست و س

وم: با این بیان خود: هركه روزگار را بزرگ و مهم پندارد، روزگار او را خوار گرداند. او را توجه داده است كه نباید زمانه را مهم شمرد، مقصود آن بزرگوار روزگار تنها نیست، بلكه از آن رو كه روزگار شامل خوبیها و لذتهای دنیایی است و به وسیله ی تندرستی و جوانی و امنیت و نظایر اینها انسان را آماده برای خوشگذرانی می سازد، در نتیجه انسان آن را بزرگ و مهم می شمارد، در چنین شرایطی عرفا می گویند روزگار خوش و زمان مهمی بود. اما لازمه ی چنین تصوری، خوار شمردن صاحب چنان پنداری است، از آن روست كه بزرگ شمردن روزگار باعث دل بستن بدان و سرگرم شدن به لذتهای دنیوی می شود و در نتیجه به خاطر دلبستگی بدان از آمادگی برای آخرت غافل می گردد. آنگاه روزگار به اقتضای طبیعتش او را فریب می دهد. و بین او با آنچه از ثروت و مقام و افرادی كه مورد علاقه ی او بوده اند جدایی می اندازد، در نتیجه او كه مهم و بزرگ صاحب مال و منال بوده است، ناچیز و كوچك و خوار می گردد. این جمله به منزله ی صغرای قیاس مضمری است كه كبرای مقدر آن چنین است: و هر كس را روزگار خوار سازد، شایسته است كه او نیز روزگار را خوار شمارد و بزرگ و مهم نپندارد. بیست و چهارم: این جمله تیر هر

تیراندازی به هدف نمی رسد، نظیر عبارت دیگری است كه گذشت: چنین نیست كه هر خواستاری به خواسته ی خود برسد. مقصود امام (ع) توجه دادن برین است كه سزاوار است افسوس نخوردن بر خواسته هایی كه از دست می رود و نیندیشیدن نسبت به آنچه در طلب آن راه خطا پیموده و یا دیگران او را سرزنش می كنند كه او شایسته ی چنین خواسته ای نیست بلكه دیگران لایق آنند. ابوالطیب (از شعرای عرب) به همین مطلب اشاره دارد: نه هركه در پی هدفهای والاست به هدفهایش می رسد و نه همه ی افراد مردان مردند. بیست و پنجم: این نكته را یادآور است كه تغییر راه و روش و اندیشه و رفتار پادشاه درباره ی رعیت و عدول از داد به بیدادگری باعث دگرگونی روزگار مردم است. زیرا زمینه ی عدالت به زمینه ی جور و ستم دگرگون می شود. نقل كرده اند، كسری انوشیروان كارگران شهر را جمع كرد در حالی كه خود دری شاهوار را در دست می گرداند. پس رو به مردم كرد و گفت چه چیز برای پیشبرد كارها زیانبخش تر است و بیشتر آن را به نابودی می كشاند؟ هر كه پاسخ مورد نظر را بدهد، این در را در دهان او قرار می دهم. هر كدام از آنها سخنی، از قبیل نیامدن باران و آمدن ملخ و نامساعد شدن هوا، گفتند. آنگاه رو به وزیرش گ

فت: تو بگو! من گمان كنم كه عقل تو برابر عقل همه ی رعیت بلكه هنوز بیشتر است او در جواب گفت: چیزی كه در پیشرفت كارها اثر زیانبخشی دارد، برگشتن راه و روش پادشاه نسبت به ملت، و رواداشتن ظلم و جور بر آنهاست انوشیروان گفت: رحمت خدا بر پدرت با این عقل، تو پادشاهان را شایسته ی آن دیدی كه آنها تو را بدان شایسته دیدند، و آن در را به وی داد و او گرفت در دهان خود نهاد. بیست و ششم: او را توصیه كرده است كه اگر قصد رفتن به راهی را دارد، از احوال رفیقی كه در آن راه است جویا شود به این منظور كه اگر او شخص بدی است از او دوری كند، و اگر فرد خوبی است با او همراه شود. زیرا همراه یا صمیمی و خالص است و یا چون آتشی سوزان است، و همچنین، موقعی كه قصد سكونت در منزلی را دارد، به خاطر همان منظور، از همسایه جویا شود. این مطلب را به صورت روایت مرفوعه نقل كرده اند. بیست و هفتم: او را از گفتن سخن مضحك، از خود یا از قول دیگران برحذر داشته است از آن رو كه این كار باعث خواری و كاستی هیبت و شكوه انسان در برابر دیگران است.

[صفحه 89]

افن: سستی، ناتوانی قهرمانه: اصل واژه، فارسی است به شكل عربی درآمده است، یعنی پهلوان. از گفتن سخن مضحك بپرهیز هر چند كه از دیگران نقل كنی، از مشورت با زنها خودداری كن، زیرا اندیشه ی ایشان ناتوان و اراده شان سست و ضعیف است، و به وسیله حجاب و پوشش از دیدار نامحرمان چشم آنها را بازدار، زیرا سختگیری حجاب برای ایشان نتیجه ی پایدار دارد، و بیرون رفتن ایشان از خانه كم زیانتر نیست از وارد كردن كسی كه در مورد ایشان اطمینانی به او نیست، اگر می توانی كاری كن كه زنان مردان دیگر را نشناسند، و زن را بر آنچه كه بر او مربوط نیست مسلط مگردان، زیرا زن همچون گیاهی است خوشبو نه انسانی قهرمان، و در بزرگداشت او از آنچه در حد اوست تجاوز مكن، او را به طمع مینداز كه واسطه ی دیگران شود، و از اظهار غیرت و بدگمانی در آن جایی كه نباید چنین باشی، بپرهیز زیرا این كار، زن خوب را به نادرستی و زن درستكار و پاك را به بداندیشی وامی دارد. برای هر یك از زیردستانت كاری را تعیین كن كه او را نسب به همان كار مواخذه كنی، زیرا این روش بهتر است تا این كه كسی از آنها وظیفه ی خود را به دیگری وانگذارد. و خویشاوندانت را گرامی بدار، زیرا آنان

به منزله ی بال و پر تو هشتند كه بدان وسیله پرواز می كنی و اصل نسب تو هستند كه به آنها باز می گردی و دست قدرت تو هستند كه به وسیله ی ایشان به دشمن حمله می بری. دین و دنیایت را به امانت نزد خدا می سپارم، و بهترین مقدرات را هم در این دنیا و هم در عالم آ خرت برای تو از خداوند درخواست می كنم. اگر خواست او بر اینها تعلق بگیرد. بیست و هشتم: او را در مورد زنان به چند چیز سفارش كرده است: اول: زنهار از مشورت با آنها، و بر ضرورت این زنهار به وسیله ی قیاس مضمری توجه داده است كه صغرای آن عبارت: زیرا اندیشه ی آنان... سست است می باشد. از آن رو كه در خردهایشان كاستی است، و كبرای مقدر آن نیز چنین است: و هركه چنین باشد شایسته است از مشورت با او پرهیز شود، زیرا سستی اراده باعث اشتباهكاری و نرسیدن به جهت مصلحت در مورد مشورت است. دوم: چشمهای آنان را به وسیله ی حجاب و پوشش از دیدار نامحرمان بازدارد، و این سخن از فصیحترین كنایه ها در مورد پوشش است. من زاید و شاید برای تبعیض باشد. و بر ضرورت پوشش آنها به وسیله ی قیاس مضمری توجه داده است كه صغرای آن جمله ی: زیرا سختگیری حجاب برای ایشان نتیجه ی پایدار دارد، یعنی برای پوشش و پاكدامنی

پایدارتر است تا بیرون رفتن از خانه و آرایش كردن و برای حفظ آنها استوارتر می باشد، و كبرای مقدر آن چنین است: و هر چه این طور باشد باید انجام داد. سوم: او را هشدار داده است تا مبادا در وارد كردن كسی كه در مورد ایشان (زنان) به او اطمینان ندارد، سهل انگاری كند، و در این مورد تفاوتی میان مرد و زن نیست، این جمله به منزله ی صغرای قیاس مضمری است كه از آن جلوگیری و ممانعت مستفاد می شود، و در حقیقت چنین است: اجازه ی ورود دادن به كسانی كه اطمینان به آنها نیست، برابر گرایش دادن زنان به فساد یا بدتر از آن است و كبرای مقدر نیز چنین می شود: و هرگاه این طور باشد، اجازه ی ورود نباید داد. علت اینكه در بعضی از موارد ورود افراد نامطمئن بیشتر موجب فساد می شود، آن است كه در این صورت، مجال بیشتری می یابند تا با زنان خلوت كنند و درباره ی خواسته ی فاسد خود همصحبت شوند. چهارم: او را امر كرده است تا وسایل آشنایی میان زن و دیگران را نابود سازد، زیرا آشنایی آنها با دیگران زمینه ساز فساد است. البته به قرینه ی حالیه درمی یابیم كه كسانی مانند پدر و... محرم و از شمول سخن امام خارجند. و این كه این دستور را مشروط بر توانایی كرده، از آن روست كه

گاهی به هیچ نوع امكان ندارد، جلو آشنایی آنها را با دیگران گرفت. پنجم: او را از سپردن اختیار امور زن در مورد خوردنی، پوشیدنی و نظایر آن، بیش از اندازه به دست خود، و بالاتر از اینها مانند واسطه شدن و شفاعت برای دیگران، نهی كرده است. و برای صلاحیت نداشتن زن نسبت به چنین كاری به وسیله ی قیاس مضمری هشدار داده است كه صغرای آن عبارت است: زیرا زن گیاه خوشبویی است نه انسانی نیرومند. كلمه ی ریحانه: گیاه خوشبو را استعاره برای زن آورده است از آن رو كه او مورد كامیابی و بهره برداری است، و شاید انتخاب كلمه ی ریحانه به جای زن، از آن رو باشد كه زنان عرب بوی خوش، فراوان به كار می برند. غیر قهرمان، كنایه از آن است كه زن برای حكمرانی و تسلط آفریده نشده است بلكه شان زن فرمانبری است. و كبرای مقدر چنین است: و هر كس این طور باشد سزاوار نیست كار او را به خود واگذارند، و دست او در كار دیگران باز باشد. ششم: و همچنین او را از احترام بیش از حد مانع شده است. یعنی نباید تا آنجا زن را گرامی بداری كه به مصلحت خود پشت پا بزند، و این عبارت مانند جمله ی قبلی است. هفتم: و همچنین او را از این كه كاری كند تا زن به طمع در شفاعت دیگران بیفتد، منع

كرده است زیرا این خود نوعی پا از گلیم خود بیرون نهادن است، و مطلب را به این ترتیب بیان كرده است كه او به دلیل نقصان غریزی و كاستی فكری، شایستگی آن را ندارد. هشتم او را از اظهار غیرت و بدگمانی در جایی كه نباید چنان باشد، منع كرده و بر نتیجه ی بدی كه بر آن مترتب است به وسیله ی قیاس مضمری توجه داده است كه صغرای آن عبارت: زیرا آن... نادرستی، است، كلمه ی الصحیحه كنایه از آلوده نبودن به خیانت و فساد، و السقم كنایه از آلودگی بدانهاست. براستی چنین است، زیرا زن موقعی كه دور از فساد است، آن را بد می داند و از روبرو شدن با فساد بیزار است، و بیم رسوایی و كیفر را احساس می كند، ولی در صورتی كه پاك است، اگر به او نسبت نادرستی بدهند، در آغاز كار بر او گران آید، و اگر این نسبت تكرار شود، سخن مرد در مقابل او بی ارزش می شود و سرزنش كردن او به منزله ی وادار ساختن به فساد می گردد. این مطلب روشنی است كه در طبیعت حیوانی نسبت به كاری كه ممنوع است، یك نوع آزمندی وجود دارد. بنابراین غیرت در چنین موردی بی جاست و سرزنش به دلیل خیالی پوچ و به خاطر كاری كه انجام نشده است خود، نوعی انگیزه است. و كبرای مقدر نیز چنین است و هر كاری كه آن طور

باشد، انجام آن روا نیست. بیست و نهم: او را مامور ساخته است تا برای هر كدام از خدمتگزاران خود كاری را تعیین كند و او را نسبت به همان كار مواخذه كند و نسبت به كار دیگر مواخذه نكند، و این از جمله امور مربوط به تدبیر منزل است، و بر راز این سخن به وسیله ی قیاس مضمری توجه داده است كه صغرای آن جمله: زیرا او سزاوارتر است... به خدمتگزاری تو. توضیح آن كه هرگاه آنها مشتركا بر انجام كاری مكلف باشند تا هر كدام از آنها به انجام آن كار اقدام كند، بیشتر وقتها هر یك كار خود را به دیگری وامی گذارد و این خود باعث انجام نگرفتن كار می شود. كسری انوشروان به فرزندش شیرویه گوید: در میان كاتبان خود، دقت كن هر كدام صاحب باغ و ملكند و آنها را خوب آباد كرده اند، او را متولی مالیات كن، و هر كه بردگان زیادی دارد او را سرپرست سپاه كن و هر كدام از آنها عائله مندتر است و آنها را خوب اداره می كند، مخارج وظیفه ی درآمد و هزینه را به او بسپار و همچنین نسبت به تمام خدمتگزاران سرایت همین رفتار را بكن و كاری را بی حساب میان خدمتگزاران مگذار كه نظام حكومتت از هم خواهد پاشید. سی ام: او را سفارش به گرامی داشت خویشاوندی كرده و بر این مطلب به وسیله ی قی

اس مضمری هشدار داده است كه صغرای آن عبارت: زیرا آنان... حمله می بری، است. كلمه ی الجناح (بال) را استعاره از خویشاوندان آورده است، از آن رو كه آنها چون پر و بالی مبدا حركت و توانایی او بر پرواز به سمت هدفها هستند، و به خاطر آماده سازی بیشتر، اصطلاح پرواز را به كار برده است و همچنین كلمه ی ید (دست) را از آن رو كه آنها وسیله ی حمله بردن وی بر دشمن می باشند. اما كبرای مقدر چنین است: و هر كس این چنین باشد، گرامی داشت او لازم است. آنگاه وصیت را با خداحافظی و به امانت سپردن دین و دنیای او نزد خدا و تقاضای بهترین سرنوشت برای او در دنیا و آخرت بر طبق اراده و خواست خدا، پایان برده است. كلمه ی: استیداع (به امانت گذاردن)، چون او را نزد خدا به امانت می گذارد، به طور مجاز در مورد درخواست نگهداری او از خدا به كار رفته است. توفیق و بری بودن از گناه در دست خداست.


صفحه 1، 5، 9، 9، 17، 18، 18، 20، 20، 31، 37، 37، 44، 44، 44، 56، 56، 63، 63، 63، 89، 89.